تفاوت میان نسخههای «فروغی بسطامی (غزلیات)/نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد|نه صبر در فراقش زین بیشتر توان کرد}} | {{ب|نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد|نه صبر در فراقش زین بیشتر توان کرد}} | ||
{{ب|تا وقت باز گشتن چندی عزیز باشی|یک چند از آن سر کو عزم سفر توان کرد}} | {{ب|تا وقت باز گشتن چندی عزیز باشی|یک چند از آن سر کو عزم سفر توان کرد}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۴ مارس ۲۰۱۲، ساعت ۱۸:۳۱
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد) از فروغی بسطامی |
' |
نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد | نه صبر در فراقش زین بیشتر توان کرد | |
تا وقت باز گشتن چندی عزیز باشی | یک چند از آن سر کو عزم سفر توان کرد | |
گر بوسهای توان زد یاقوت آن دو لب را | یک عمر ازین تمنا خون در جگر توان کرد | |
گر کام جان توان یافت از روی و موی دلبر | روزی به شب توان برد، شامی سحر توان کرد | |
گر بر مراد بلبل آن شاخ گل بخندد | دامان گلستان را از گریهتر توان کرد | |
گر دامن جوانان افتد به دست ما را | پیرانه سر به عالم خود را سمر توان کرد | |
هر جا که حسن معشوق سرگرم جلوه گردد | جز عاشقی مپندار کار دگر توان کرد | |
در هر کمین که آن ترک تیر از کمان گشاید | دل را هدف توان ساخت جان را سپر توان کرد | |
کارم به جان رسیدهست از ناصبوری دل | پنداشتم کز آن رو قطع نظر توان کرد | |
از من به کوی محبوب بیقدرتر کسی نیست | کی در غم محبت صبر آن قدر توان کرد | |
از کوی می فروشان جایی کجا توان رفت | کانجا غم جهان را خاکی به سر توان کرد | |
گر سر زند ز مشرق آن آفتاب خوبی | هر ذره را فروغی چندین قمر توان کرد |