سیف فرغانی (قصاید و قطعات)/زهی ز طرهی تو آفتاب در سایه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سیف فرغانی (قصاید و قطعات) (زهی ز طرهی تو آفتاب در سایه) از سیف فرغانی |
' |
زهی ز طرهی تو آفتاب در سایه | به پیش پرتو روی تو ماه و خور سایه | |
هوای عشق تو را مهر و ماه چون ذره | درخت لطف تو را هر دو کون در سایه | |
بنزد عقل چو خورشید روشن است که نیست | کسی به قامت و بالای تو مگر سایه | |
چو سایه بر من بینور افگنی گویند | که آفتاب فگندست سایه بر سایه | |
چنان گرفت جهان نور آفتاب رخت | که بر زمین نفتد بعد ازین دگر سایه | |
چو تاب مهر تو چون ریسمان گرفت بدل | چو شمع نور شد از پای تا به سر سایه | |
ز تاب و پرتو رویت در آب و خاک کند | گر آفتاب نباشد همان اثر سایه | |
چو خواست کز من شیرین سخن بر آرد شور | نبات خط تو افگند بر شکر سایه | |
چه گردنان که کله زیر پایت اندازند | چو افگند سر زلف تو بر کمر سایه | |
ز بهر آنکه نهی پای بر گهر در راه | چو آفتاب کند خاک را گهر سایه | |
ز روز اول هستند روشن و تاریک | ز روی و موی تو گر آفتاب و گر سایه | |
به اعتدال شود چون هوای فصل ربیع | اگر بیفگنی از لطف بر سقر سایه | |
تو آفتاب جمالی و لطف تو چون ابر | که او دریغ ندارد ز خشک و تر سایه | |
تو آفتاب زمینی وگر خوهی ندهد | به آسمان و به ماه از تو زیب و فر سایه | |
ز پرتو تو چو خورشید ذره را باشد | مدام در شب تاریک جلوهگر سایه | |
ز تاب مهر تو در روی ذرههای حقیر | چو آفتاب کند بعد ازین نظر سایه ... |