تفاوت میان نسخههای «مثنوی معنوی/به سخن آمدن طفل درمیان آتش و تحریض کردن خلق را در افتادن بتش»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(صفحهٔ جدید: {{سرصفحه | عنوان = دفتر اول مثنوی | مؤلف = مولوی | قسمت =(به سخن آمدن طفل درمیان آتش و تحریض کردن خل...) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|یک زنی با طفل آورد آن جهود|پیش آن بت و آتش اندر شعله بود}} | {{ب|یک زنی با طفل آورد آن جهود|پیش آن بت و آتش اندر شعله بود}} | ||
{{ب|طفل ازو بستد در آتش در فکند|زن بترسید و دل از ایمان بکند}} | {{ب|طفل ازو بستد در آتش در فکند|زن بترسید و دل از ایمان بکند}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۸ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۰۰
' | دفتر اول مثنوی (به سخن آمدن طفل درمیان آتش و تحریض کردن خلق را در افتادن بتش) از مولوی |
' |
یک زنی با طفل آورد آن جهود | پیش آن بت و آتش اندر شعله بود | |
طفل ازو بستد در آتش در فکند | زن بترسید و دل از ایمان بکند | |
خواست تا او سجده آرد پیش بت | بانگ زد آن طفل انی لم امت | |
اندر آ ای مادر اینجا من خوشم | گر چه در صورت میان آتشم | |
چشمبندست آتش از بهر حجاب | رحمتست این سر برآورده ز جیب | |
اندر آ مادر ببین برهان حق | تا ببینی عشرت خاصان حق | |
اندر آ و آب بین آتشمثال | از جهانی کتشست آبش مثال | |
اندر آ اسرار ابراهیم بین | کو در آتش یافت سرو و یاسمین | |
مرگ میدیدم گه زادن ز تو | سخت خوفم بود افتادن ز تو | |
چون بزادم رستم از زندان تنگ | در جهان خوشهوای خوبرنگ | |
من جهان را چون رحم دیدم کنون | چون درین آتش بدیدم این سکون | |
اندرین آتش بدیدم عالمی | ذره ذره اندرو عیسیدمی | |
نک جهان نیستشکل هستذات | و آن جهان هست شکل بیثبات | |
اندر آ مادر بحق مادری | بین که این آذر ندارد آذری | |
اندر آ مادر که اقبال آمدست | اندر آ مادر مده دولت ز دست | |
قدرت آن سگ بدیدی اندر آ | تا ببینی قدرت و لطف خدا | |
من ز رحمت میکشانم پای تو | کز طرب خود نیستم پروای تو | |
اندر آ و دیگران را هم بخوان | کاندر آتش شاه بنهادست خوان | |
اندر آیید ای مسلمانان همه | غیر عذب دین عذابست آن همه | |
اندر آیید ای همه پروانهوار | اندرین بهره که دارد صد بهار | |
بانگ میزد درمیان آن گروه | پر همی شد جان خلقان از شکوه | |
خلق خود را بعد از آن بیخویشتن | میفکندند اندر آتش مرد و زن | |
بیموکل بیکشش از عشق دوست | زانک شیرین کردن هر تلخ ازوست | |
تا چنان شد کان عوانان خلق را | منع میکردند کتش در میا | |
آن یهودی شد سیهرو و خجل | شد پشیمان زین سبب بیماردل | |
کاندر ایمان خلق عاشقتر شدند | در فنای جسم صادقتر شدند | |
مکر شیطان هم درو پیچید شکر | دیو هم خود را سیهرو دید شکر | |
آنچ میمالید در روی کسان | جمع شد در چهرهی آن ناکس آن | |
آنک میدرید جامهی خلق چست | شد دریده آن او ایشان درست |