تفاوت میان نسخههای «مثنوی معنوی/وداع کردن طوطی خواجه را و پریدن»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(صفحهٔ جدید: {{سرصفحه | عنوان = دفتر اول مثنوی | مؤلف = مولوی | قسمت =(وداع کردن طوطی خواجه را و پریدن) | قبلی = |...) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|تن قفصشکلست تن شد خار جان|در فریب داخلان و خارجان}} | {{ب|تن قفصشکلست تن شد خار جان|در فریب داخلان و خارجان}} | ||
{{ب|اینش گوید من شوم همراز تو|وآنش گوید نی منم انباز تو}} | {{ب|اینش گوید من شوم همراز تو|وآنش گوید نی منم انباز تو}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۸ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۱۳
' | دفتر اول مثنوی (وداع کردن طوطی خواجه را و پریدن) از مولوی |
' |
تن قفصشکلست تن شد خار جان | در فریب داخلان و خارجان | |
اینش گوید من شوم همراز تو | وآنش گوید نی منم انباز تو | |
اینش گوید نیست چون تو در وجود | در جمال و فضل و در احسان و جود | |
آنش گوید هر دو عالم آن تست | جمله جانهامان طفیل جان تست | |
او چو بیند خلق را سرمست خویش | از تکبر میرود از دست خویش | |
او نداند که هزاران را چو او | دیو افکندست اندر آب جو | |
لطف و سالوس جهان خوش لقمهایست | کمترش خور کان پر آتش لقمهایست | |
آتشش پنهان و ذوقش آشکار | دود او ظاهر شود پایان کار | |
تو مگو آن مدح را من کی خورم | از طمع میگوید او پی میبرم | |
مادحت گر هجو گوید بر ملا | روزها سوزد دلت زان سوزها | |
گر چه دانی کو ز حرمان گفت آن | کان طمع که داشت از تو شد زیان | |
آن اثر میماندت در اندرون | در مدیح این حالتت هست آزمون | |
آن اثر هم روزها باقی بود | مایهی کبر و خداع جان شود | |
لیک ننماید چو شیرینست مدح | بد نماید زانک تلخ افتاد قدح | |
همچو مطبوخست و حب کان را خوری | تا بدیری شورش و رنج اندری | |
ور خوری حلوا بود ذوقش دمی | این اثر چون آن نمیپاید همی | |
چون نمیپاید همیپاید نهان | هر ضدی را تو به ضد او بدان | |
چون شکر پاید نهان تاثیر او | بعد حینی دمل آرد نیشجو | |
نفس از بس مدحها فرعون شد | کن ذلیل النفس هونا لا تسد | |
تا توانی بنده شو سلطان مباش | زخم کش چون گوی شو چوگان مباش | |
ورنه چون لطفت نماند وین جمال | از تو آید آن حریفان را ملال | |
آن جماعت کت همیدادند ریو | چون ببینندت بگویندت که دیو | |
جمله گویندت چو بینندت بدر | مردهای از گور خود بر کرد سر | |
همچو امرد که خدا نامش کنند | تا بدین سالوس در دامش کنند | |
چونک در بدنامی آمد ریش او | دیو را ننگ آید از تفتیش او | |
دیو سوی آدمی شد بهر شر | سوی تو ناید که از دیوی بتر | |
تا تو بودی آدمی دیو از پیت | میدوید و میچشانید او میت | |
چون شدی در خوی دیوی استوار | میگریزد از تو دیو نابکار | |
آنک اندر دامنت آویخت او | چون چنین گشتی ز تو بگریخت او |