تفاوت میان نسخههای «مثنوی معنوی/نصیحت کردن مرد مر زن را کی در فقیران به خواری منگر»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(صفحهٔ جدید: {{سرصفحه | عنوان = دفتر اول مثنوی | مؤلف = مولوی | قسمت =(نصیحت کردن مرد مر زن را کی در فقیران به خوا...) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|دید احمد را ابوجهل و بگفت|زشت نقشی کز بنیهاشم شکفت}} | {{ب|دید احمد را ابوجهل و بگفت|زشت نقشی کز بنیهاشم شکفت}} | ||
{{ب|گفت احمد مر ورا که راستی|راست گفتی گرچه کار افزاستی}} | {{ب|گفت احمد مر ورا که راستی|راست گفتی گرچه کار افزاستی}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۳ مارس ۲۰۱۲، ساعت ۲۰:۳۷
' | دفتر اول مثنوی (نصیحت کردن مرد مر زن را کی در فقیران به خواری منگر) از مولوی |
' |
دید احمد را ابوجهل و بگفت | زشت نقشی کز بنیهاشم شکفت | |
گفت احمد مر ورا که راستی | راست گفتی گرچه کار افزاستی | |
دید صدیقش بگفت ای آفتاب | نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب | |
گفت احمد راست گفتی ای عزیز | ای رهیده تو ز دنیای نه چیز | |
حاضران گفتند ای صدر الوری | راستگو گفتی دو ضدگو را چرا | |
گفت من آیینهام مصقول دست | ترک و هندو در من آن بیند که هست | |
ای زن ار طماع میبینی مرا | زین تحری زنانه برتر آ | |
آن طمع را ماند و رحمت بود | کو طمع آنجا که آن نعمت بود | |
امتحان کن فقر را روزی دو تو | تا به فقر اندر غنا بینی دوتو | |
صبر کن با فقر و بگذار این ملال | زانک در فقرست عز ذوالجلال | |
سرکه مفروش و هزاران جان ببین | از قناعت غرق بحر انگبین | |
صد هزاران جان تلخیکش نگر | همچو گل آغشته اندر گلشکر | |
ای دریغا مر ترا گنجا بدی | تا ز جانم شرح دل پیدا شدی | |
این سخن شیرست در پستان جان | بی کشنده خوش نمیگردد روان | |
مستمع چون تشنه و جوینده شد | واعظ ار مرده بود گوینده شد | |
مستمع چون تازه آمد بیملال | صدزبان گردد به گفتن گنگ و لال | |
چونک نامحرم در آید از درم | پرده در پنهان شوند اهل حرم | |
ور در آید محرمی دور از گزند | برگشایند آن ستیران رویبند | |
هرچه را خوب و خوش و زیبا کنند | از برای دیدهی بینا کنند | |
کی بود آواز چنگ و زیر و بم | از برای گوش بیحس اصم | |
مشک را بیهوده حق خوشدم نکرد | بهر حس کرد و پی اخشم نکرد | |
حق زمین و آسمان بر ساختهست | در میان بس نار و نور افراختهست | |
این زمین را از برای خاکیان | آسمان را مسکن افلاکیان | |
مرد سفلی دشمن بالا بود | مشتری هر مکان پیدا بود | |
ای ستیره هیچ تو بر خاستی | خویشتن را بهر کور آراستی | |
گر جهان را پر در مکنون کنم | روزی تو چون نباشد چون کنم | |
ترک جنگ و رهزنی ای زن بگو | ور نمیگویی به ترک من بگو | |
مر مرا چه جای جنگ نیک و بد | کین دلم از صلحها هم میرمد | |
گر خمش گردی و گر نه آن کنم | که همین دم ترک خان و مان کنم |