تفاوت میان نسخههای «مثنوی معنوی/رجوع به حکایت زید»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|زید را اکنون نیابی کو گریخت|جست از صف نعال و نعل ریخت}} | {{ب|زید را اکنون نیابی کو گریخت|جست از صف نعال و نعل ریخت}} | ||
{{ب|تو که باشی زید هم خود را نیافت|همچو اختر که برو خورشید تافت}} | {{ب|تو که باشی زید هم خود را نیافت|همچو اختر که برو خورشید تافت}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۸ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۱۸
' | دفتر اول مثنوی (رجوع به حکایت زید) از مولوی |
' |
زید را اکنون نیابی کو گریخت | جست از صف نعال و نعل ریخت | |
تو که باشی زید هم خود را نیافت | همچو اختر که برو خورشید تافت | |
نه ازو نقشی بیابی نه نشان | نه کهی یابی به راه کهکشان | |
شد حواس و نطق بابایان ما | محو نور دانش سلطان ما | |
حسها و عقلهاشان در درون | موج در موج لدینا محضرون | |
چون بیاید صبح وقت بار شد | انجم پنهان شده بر کار شد | |
بیهشان را وا دهد حق هوشها | حلقه حلقه حلقهها در گوشها | |
پایکوبان دستافشان در ثنا | ناز نازان ربنا احییتنا | |
آن جلود و آن عظام ریخته | فارسان گشته غبار انگیخته | |
حمله آرند از عدم سوی وجود | در قیامت هم شکور و هم کنود | |
سر چه میپیچی کنی نادیدهای | در عدم ز اول نه سر پیچیدهای | |
در عدم افشرده بودی پای خویش | که مرا کی بر کند از جای خویش | |
مینبینی صنع ربانیت را | که کشید او موی پیشانیت را | |
تا کشیدت اندرین انواع حال | که نبودت در گمان و در خیال | |
آن عدم او را هماره بنده است | کار کن دیوا سلیمان زنده است | |
دیو میسازد جفان کالجواب | زهره نه تا دفع گوید یا جواب | |
خویش را بین چون همیلرزی ز بیم | مر عدم را نیز لرزان دان مقیم | |
ور تو دست اندر مناصب میزنی | هم ز ترس است آن که جانی میکنی | |
هرچه جز عشق خدای احسنست | گر شکرخواریست آن جان کندنست | |
چیست جان کندن سوی مرگ آمدن | دست در آب حیاتی نازدن | |
خلق را دو دیده در خاک و ممات | صد گمان دارند در آب حیات | |
جهد کن تا صد گمان گردد نود | شب برو ور تو بخسپی شب رود | |
در شب تاریک جوی آن روز را | پیش کن آن عقل ظلمتسوز را | |
در شب بدرنگ بس نیکی بود | آب حیوان جفت تاریکی بود | |
سر ز خفتن کی توان برداشتن | با چنین صد تخم غفلت کاشتن | |
خواب مرده لقمه مرده یار شد | خواجه خفت و دزد شب بر کار شد | |
تو نمیدانی که خصمانت کیند | ناریان خصم وجود خاکیند | |
نار خصم آب و فرزندان اوست | همچنانک آب خصم جان اوست | |
آب آتش را کشد زیرا که او | خصم فرزندان آبست و عدو | |
بعد از آن این نار نار شهوتست | کاندرو اصل گناه و زلتست | |
نار بیرونی ببی بفسرد | نار شهوت تا به دوزخ میبرد | |
نار شهوت مینیارامد بب | زانک دارد طبع دوزخ در عذاب | |
نار شهوت را چه چاره نور دین | نورکم اطفاء نار الکافرین | |
چه کشد این نار را نور خدا | نور ابراهیم را ساز اوستا | |
تا ز نار نفس چون نمرود تو | وا رهد این جسم همچون عود تو | |
شهوت ناری براندن کم نشد | او بماندن کم شود بی هیچ بد | |
تا که هیزم مینهی بر آتشی | کی بمیرد آتش از هیزمکشی | |
چونک هیزم باز گیری نار مرد | زانک تقوی آب سوی نار برد | |
کی سیه گردد ز آتش روی خوب | کو نهد گلگونه از تقوی القلوب |