تفاوت میان نسخههای «مثنوی معنوی/یافتن شاه باز را به خانهی کمپیر زن»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|دین نه آن بازیست کو از شه گریخت|سوی آن کمپیر کو می آرد بیخت}} | {{ب|دین نه آن بازیست کو از شه گریخت|سوی آن کمپیر کو می آرد بیخت}} | ||
{{ب|تا که تتماجی پزد اولاد را|دید آن باز خوش خوشزاد را}} | {{ب|تا که تتماجی پزد اولاد را|دید آن باز خوش خوشزاد را}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۱۷:۰۸
' | دفتر دوم مثنوی (یافتن شاه باز را به خانهی کمپیر زن) از مولوی |
' |
دین نه آن بازیست کو از شه گریخت | سوی آن کمپیر کو می آرد بیخت | |
تا که تتماجی پزد اولاد را | دید آن باز خوش خوشزاد را | |
پایکش بست و پرش کوتاه کرد | ناخنش ببرید و قوتش کاه کرد | |
گفت نااهلان نکردندت بساز | پر فزود از حد و ناخن شد دراز | |
دست هر نااهل بیمارت کند | سوی مادر آ که تیمارت کند | |
مهر جاهل را چنین دان ای رفیق | کژ رود جاهل همیشه در طریق | |
روز شه در جست و جو بیگاه شد | سوی آن کمپیر و آن خرگاه شد | |
دید ناگه باز را در دود و گرد | شه برو بگریست زار و نوحه کرد | |
گفت هرچند این جزای کار تست | که نباشی در وفای ما درست | |
چون کنی از خلد زی دوزخ فرار | غافل از لا یستوی اصحاب نار | |
این سزای آنک از شاه خبیر | خیره بگریزد بخانهی گندهپیر | |
باز میمالید پر بر دست شاه | بی زبان میگفت من کردم گناه | |
پس کجا زارد کجا نالد لیم | گر تو نپذیری بجز نیک ای کریم | |
لطف شه جان را جنایتجو کند | زانک شه هر زشت را نیکو کند | |
رو مکن زشتی که نیکیهای ما | زشت آمد پیش آن زیبای ما | |
خدمت خود را سزا پنداشتی | تو لوای جرم از آن افراشتی | |
چون ترا ذکر و دعا دستور شد | زان دعا کردن دلت مغرور شد | |
همسخن دیدی تو خود را با خدا | ای بسا کو زین گمان افتد جدا | |
گرچه با تو شه نشیند بر زمین | خویشتن بشناس و نیکوتر نشین | |
باز گفت ای شه پشیمان میشوم | توبه کردم نو مسلمان میشوم | |
آنک تو مستش کنی و شیرگیر | گر ز مستی کژ رود عذرش پذیر | |
گرچه ناخن رفت چون باشی مرا | بر کنم من پرچم خورشید را | |
ورچه پرم رفت چون بنوازیم | چرخ بازی گم کند در بازیم | |
گر کمر بخشیم که را بر کنم | گر دهی کلکی علمها بشکنم | |
آخر از پشه نه کم باشد تنم | ملک نمرودی به پر برهم زنم | |
در ضعیفی تو مرا بابیل گیر | هر یکی خصم مرا چون پیل گیر | |
قدر فندق افکنم بندق حریق | بندقم در فعل صد چون منجنیق | |
گرچه سنگم هست مقدار نخود | لیک در هیجا نه سر ماند نه خود | |
موسی آمد در وغا با یک عصاش | زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش | |
هر رسولی یکتنه کان در زدست | بر همه آفاق تنها بر زدست | |
نوح چون شمشیر در خواهید ازو | موج طوفان گشت ازو شمشیرخو | |
احمدا خود کیست اسپاه زمین | ماه بین بر چرخ و بشکافش جبین | |
تا بداند سعد و نحس بیخبر | دور تست این دور نه دور قمر | |
دور تست ایرا که موسی کلیم | آرزو میبرد زین دورت مقیم | |
چونک موسی رونق دور تو دید | کاندرو صبح تجلی میدمید | |
گفت یا رب آن چه دور رحمتست | آن گذشت از رحمت آنجا ریتست | |
غوطه ده موسی خود را در بحار | از میان دورهی احمد بر آر | |
گفت یا موسی بدان بنمودمت | راه آن خلوت بدان بگشودمت | |
که تو زان دوری درین دور ای کلیم | پا بکش زیرا درازست این گلیم | |
من کریمم نان نمایم بنده را | تا بگریاند طمع آن زنده را | |
بینی طفلی بمالد مادری | تا شود بیدار و وا جوید خوری | |
کو گرسنه خفته باشد بیخبر | وان دو پستان میخلد زو مهر در | |
کنت کنزا رحمة مخفیة | فابتعثت امة مهدیة | |
هر کراماتی که میجویی بجان | او نمودت تا طمع کردی در آن | |
چند بت بشکست احمد در جهان | تا که یا رب گوی گشتند امتان | |
گر نبودی کوشش احمد تو هم | میپرستیدی چو اجدادت صنم | |
این سرت وا رست از سجدهی صنم | تا بدانی حق او را بر امم | |
گر بگویی شکر این رستن بگو | کز بت باطن همت برهاند او | |
مر سرت را چون رهانید از بتان | هم بدان قوت تو دل را وا رهان | |
سر ز شکر دین از آن برتافتی | کز پدر میراث مفتش یافتی | |
مرد میراثی چه داند قدر مال | رستمی جان کند و مجان یافت زال | |
چون بگریانم بجوشد رحمتم | آن خروشنده بنوشد نعمتم | |
گر نخواهم داد خود ننمایمش | چونش کردم بسته دل بگشایمش | |
رحمتم موقوف آن خوش گریههاست | چون گریست از بحر رحمت موج خاست |