تفاوت میان نسخههای «مثنوی معنوی/حمله بردن سگ بر کور گدا»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|یک سگی در کوی بر کور گدا|حمله میآورد چون شیر وغا}} | {{ب|یک سگی در کوی بر کور گدا|حمله میآورد چون شیر وغا}} | ||
{{ب|سگ کند آهنگ درویشان بخشم|در کشد مه خاک درویشان بچشم}} | {{ب|سگ کند آهنگ درویشان بخشم|در کشد مه خاک درویشان بچشم}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۱۷:۲۰
' | دفتر دوم مثنوی (حمله بردن سگ بر کور گدا) از مولوی |
' |
یک سگی در کوی بر کور گدا | حمله میآورد چون شیر وغا | |
سگ کند آهنگ درویشان بخشم | در کشد مه خاک درویشان بچشم | |
کور عاجز شد ز بانگ و بیم سگ | اندر آمد کور در تعظیم سگ | |
کای امیر صید و ای شیر شکار | دست دست تست دست از من بدار | |
کز ضرورت دم خر را آن حکیم | کرد تعظیم و لقب دادش کریم | |
گفت او هم از ضرورت کای اسد | از چو من لاغر شکارت چه رسد | |
گور میگیرند یارانت به دشت | کور میگیری تو در کوچه بگشت | |
گور میجویند یارانت بصید | کور میجویی تو در کوچه بکید | |
آن سگ عالم شکار گور کرد | وین سگ بیمایه قصد کور کرد | |
علم چون آموخت سگ رست از ضلال | میکند در بیشهها صید حلال | |
سگ چو عالم گشت شد چالاک زحف | سگ چو عارف گشت شد اصحاب کهف | |
سگ شناسا شد که میر صید کیست | ای خدا آن نور اشناسنده چیست | |
کور نشناسد نه از بی چشمی است | بلک این زانست کز جهلست مست | |
نیست خود بیچشمتر کور از زمین | این زمین از فضل حق شد خصم بین | |
نور موسی دید و موسی را نواخت | خسف قارون کرد و قارون را شناخت | |
رجف کرد اندر هلاک هر دعی | فهم کرد از حق که یاارض ابلعی | |
خاک و آب و باد و نار با شرر | بیخبر با ما و با حق با خبر | |
ما بعکس آن ز غیر حق خبیر | بیخبر از حق و از چندین نذیر | |
لاجرم اشفقن منها جملهشان | کند شد ز آمیز حیوان حملهشان | |
گفت بیزاریم جمله زین حیات | کو بود با خلق حی با حق موات | |
چون بماند از خلق گردد او یتیم | انس حق را قلب میباید سلیم | |
چون ز کوری دزد دزدد کالهای | میکند آن کور عمیا نالهای | |
تا نگوید دزد او را کان منم | کز تو دزدیدم که دزد پر فنم | |
کی شناسد کور دزد خویش را | چون ندارد نور چشم و آن ضیا | |
چون بگوید هم بگیر او را تو سخت | تا بگوید او علامتهای رخت | |
پس جهاد اکبر آمد عصر دزد | تا بگوید که چه برد آن زن بمزد | |
اولا دزدید کحل دیدهات | چون ستانی باز یابی تبصرت | |
کالهی حکمت که گم کردهی دلست | پیش اهل دل یقین آن حاصلست | |
کوردل با جان و با سمع و بصر | مینداند دزد شیطان را ز اثر | |
ز اهل دل جو از جماد آن را مجو | که جماد آمد خلایق پیش او | |
مشورت جوینده آمد نزد او | کای اب کودک شده رازی بگو | |
گفت رو زین حلقه کین در باز نیست | باز گرد امروز روز راز نیست | |
گر مکان را ره بدی در لامکان | همچو شیخان بودمی من بر دکان |