تفاوت میان نسخههای «خاقانی (قصاید)/هر صبح که نو جهان ببینم»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|هر صبح که نو جهان ببینم|از منزل جان نشان ببینم}} | {{ب|هر صبح که نو جهان ببینم|از منزل جان نشان ببینم}} | ||
{{ب|صبح آینهای شود که در وی|نقش دل آسمان ببینم}} | {{ب|صبح آینهای شود که در وی|نقش دل آسمان ببینم}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۴ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۲۱:۵۵
' | خاقانی (قصاید) (هر صبح که نو جهان ببینم) از خاقانی |
' |
هر صبح که نو جهان ببینم | از منزل جان نشان ببینم | |
صبح آینهای شود که در وی | نقش دل آسمان ببینم | |
پویم پی کاروان وسواس | غم بدرقه هم عنان ببینم | |
هر بار نفس که برگشایم | غم تعبیه در میان ببینم | |
صحرای دلم هزار فرسنگ | آتشگه کاروان ببینم | |
خیزم که کمینگه فلک را | یک شیردل از نهان ببینم | |
جویم که رصدگه زمان را | تنها روی آن زمان ببینم | |
در کهف نیاز شیرمردان | جان را سگ آستان ببینم | |
چون سر به سر دو زانو آرم | قرب دو سر کمان ببینم | |
بس بینمک است عیش، وقت است | کز دیده نمک فشان ببینم | |
نشگفت که چون نمک بر آتش | لب را مدد از فغان ببینم | |
از جفتی غم به باد غصه | دل حاملهی گران ببینم | |
خون گریم و از دو هندوی چشم | رومی بچگان روان ببینم | |
بر هر مژه در چو اشک داود | برکرده به ریسمان ببینم | |
میجویم داد و نیست ممکن | کاین نادره در جهان ببینم | |
صورت نکنم که صورت داد | در گوهر انس و جان ببینم | |
در صد غم تازهتر گریزم | گر یک غم جان ستان ببینم | |
چو تبخالی که تب نشاند | دل را غم غم نشان ببینم | |
ترسم که به چشم ابلق عمر | از ناخنه استخوان ببینم | |
عمر است بهار نخل بندان | کش هر نفسی خزان ببینم | |
گفتی بروم به وهم نونو | سوز جگر فلان ببینم | |
تو سوز مرا گران نبینی | من وهم تو را گران ببینم | |
عمری به کران کنم که اهلی | زین کوچهی باستان ببینم | |
بر غوره چهار مه کنم صبر | تا باده به خمستان ببینم | |
دل نشکنم از عتاب باری | چون بالش پرنیان ببینم | |
بر آینه چشم از آن گمارم | کز همجنسی نشان ببینم | |
سازم دل مرده را حنوطی | کز آینه زعفران ببینم | |
هر شب که به صفههای افلاک | صفها زده میهمان ببینم | |
جوشم ز حسد که از ثریا | شش همدم مهربان ببینم | |
من خود نکنم طمع که شش یار | در شش سوی هفتخوان ببینم | |
هم ظن نبرم که کعبتین را | شش نقش به سالیان ببینم | |
اندیک دو دست فرقدان وار | در یک در آشیان ببینم | |
پس گویم دیده گیر کخر | هم فرقت فرقدان ببینم | |
هر مه که به یک وطن مه و خور | با همچو دو عیش ران ببینم | |
حالی به وداع از اشک هر دو | لون شفق ارغوان ببینم | |
خور در تب و صرع دار یابم | مه در دق و ناتوان ببینم | |
از قحط کرم کجا گریزم | کانجا دل میزبان ببینم | |
جانی چو مزاج مشتری پاک | ز آلایش سوزیان ببینم | |
طبعی چو بنات نعش ز آمال | دوشیزهی جاودان ببینم | |
دیری است که این فلک نگون است | زودش چو زمین ستان ببینم | |
گویم که فلک علوفهگاهی است | کورا ره کهکشان ببینم | |
مه ز آن به اسد رسد به هر ماه | تا در دم شیر نان ببینم | |
گو چرخ مکن ضمان روزی | همت بدل ضمان ببینم | |
از شیر شتر خوشی نجویم | چون ترشی ترکمان ببینم | |
روزی چه طلب کنم به خواری | خود بیطلب و هوان ببینم | |
گر موم که پاسبان درج است | نگذاشت که لعل کان ببینم | |
چون بر سر تاج شاه شد لعل | بیمنت پاسبان ببینم | |
نینی به گمان نیکم از بخت | کارم همه چون گمان ببینم | |
بختی که سیاه داشت در زین | خنگیش به زیر ران ببینم | |
دل رفت گر اهل دل بیابم | زین مرهم زخم آن ببینم | |
خسته نشوم ز خار نااهل | ز آن خار گل جنان ببینم | |
بهرام نیم که طیره گردم | چون مقنع و دوکدان ببینم | |
این تازه سخن که کردم ابداع | در روی زمین روان ببینم | |
دیوان مرا که گنج عرشی است | عین الله گنجبان ببینم | |
طرارانی که دزد گنجاند | هم دست بریدهشان ببینم | |
طرار بریده سر چو طیار | آویخته بیزبان ببینم | |
امید به طالع است کز عمر | هیلاج بقا چنان ببینم | |
کاندر سنهی ثون اختر سعد | در طالع کامران ببینم | |
شش سال دگر قران انجم | در آذر و مهرگان ببینم | |
هر هفت رسد به برج میزان | با بیست و یکش قران ببینم | |
نشگفت که چون نمک بر آتش | لب را مدد از فغان ببینم | |
کیوان به کناره بینم ار چه | هر هفت به یک مکان ببینم | |
گر خط شمال خسف گیرد | زی مکه روم امان ببینم | |
در حد حجاز امن یابم | گر سوی خزر زیان ببینم | |
در شانهی گوسپند گردون | من حکم به از شبان ببینم | |
تا ظن نبری که هیچ نکبت | زین حکم دروغسان ببینم | |
ره سوی یقین ندارد این حکم | هر چند ره بیان ببینم | |
حقا که دروغ داستانی است | بطلانی داستان ببینم | |
خاقانی را زبان حالت | از نا بده ترجمان ببینم | |
از خسف چه باک چون پناهم | درگاه خدایگان ببینم | |
دیدار سپاه دار ایران | در آینهی روان ببینم | |
بر هفت فلک فراخته سر | تاج قزل ارسلان ببینم | |
با کوکبهی مظفر الدین | دین همره و همرهان ببینم | |
امر ملک الملوک مغرب | هم رتبت کن فکان ببینم | |
جم ملکت و جم خصال و جم خوست | جم را ملک الزمان ببینم | |
کیخسرو دین که در سپاهش | صد رستم پهلوان ببینم | |
پرویز هدی که در بلادش | صد نعمان مرزبان ببینم | |
تاج سر خاندان سلجوق | بر تخت زر کیان ببینم | |
بر شاه کیان گهر فشانم | کورا گهر و کیان ببینم | |
خورشید اسد سوار یابم | بهرام زحل سنان ببینم | |
از رایتش آفتاب نصرت | در مشرق دودمان ببینم | |
در بارگه دوم سلیمان | سیمرغ کرم عیان ببینم | |
چون خوان سخا نهد سلیمان | عیسیش طفیل خوان ببینم | |
گر سنگ پذیرد آب جودش | ز آتش زنه ضیمران ببینم | |
دستارچهی سیاه نیزهاش | چتر سر خضرخان ببینم | |
شیب سر تازیانهش از قدر | حبل الله شه طغان ببینم | |
در یک سر ناخن از دو دستش | صد شیر نر ژیان ببینم | |
او شاه سه وقت و چار ملت | بر شاه مدیح خوان ببینم | |
دهر از فزعش به پنج هنگام | در ششدر امتحان ببینم | |
از هفت سپهر و هشت خلدش | روز آخور و شب ستان ببینم | |
نه چرخ ز قلزم کف شاه | مستسقی ده بنان ببینم | |
روئین تن عالم است و قصدش | هر هفته به هفتخوان ببینم | |
ماند به هلال شاه مغرب | کافزونش فروتر آن ببینم | |
نشگفت کز آن هلال دولت | عید دل خاندان ببینم | |
آری شه مغرب آن هلال است | کاندر حد قیروان ببینم | |
بر خاک درش ز بوس شاهان | نقش رخ آبدان ببینم | |
گر بر سر چرخ شد حسودش | هم در بن خاکدان ببینم | |
کرکس که به مکر شد سوی چرخ | بر خاک چو ماکیان ببینم | |
گر خصمش امیر مصر گردد | کورا عدن و عمان ببینم | |
پندار سر خر و بن خار | در عرصهی بوستان ببینم | |
انگار خروس پیرزن را | بر پایهی نردبان ببینم | |
ای تاجور اردشیر اسلام | کاجری خورت اردوان ببینم | |
ای سایهی حق که عقل کل را | ز اخلاق تو دایگان ببینم | |
گردد فلک المحیط گویت | گر دست تو صولجان ببینم | |
زیبد فلک البروج کوست | کز نوبه زدن نوان ببینم | |
کیوانت شها، به عرض پرچم | بر رمح چو خیزران ببینم | |
از پرز پلاس آخور تو | برجیس به طیلسان ببینم | |
شمشیر هدی توئی که مریخ | شمشیر تو را فسان ببینم | |
خورشید ز برق نعل رخشت | ناری است که بیدخان ببینم | |
ناهید سزد هزاردستان | کایوان تو گلستان ببینم | |
ز اوصاف تو تیر هندسی را | باد رطب اللسان ببینم | |
هارون تو ماه وز ثریاش | شش زنگله در میان ببینم | |
امر تو و ابلق شب و روز | یک فحل و دو مادیان ببینم | |
محمود کفی که سیستانت | محکوم چو سیسجان ببینم | |
فتح تو به سومنات یابم | غزو تو به مولتان ببینم | |
چتر سیه و سپید پیلت | مالش ده سیستان ببینم | |
چون قصد کنی فتوح قنوج | ملت ز تو شادمان ببینم | |
گرد سپهت به نهرواله | سهم تو به نهروان ببینم | |
تو خسرو خاور و ز امرت | تعظیم به خاوران ببینم | |
تو دامغ روم و از حسامت | زلزال به دامغان ببینم | |
دریا هبتی و کوه هیبت | کز ذات تو این و آن ببینم | |
از رای تو صیقل فلک را | هفت آینه در دکان ببینم | |
گر هیچ سپه کشی سوی شام | آنجا سقر و جنان ببینم | |
از خلق تو خار و حنظل شام | گل شکر اصفهان ببینم | |
صور و عکه در امان امرت | چون ارمن و نخجوان ببینم | |
سگبانت شه فرنگ یابم | دربان شه عسقلان ببینم | |
تو قاهر مصر و چاوشت را | بر قاهره قهرمان ببینم | |
روزی که در ابرسان یمینت | برق گهر یمان ببینم | |
شیر فلک از نهیب گرزت | چون گاو زمین جبان ببینم | |
از ماه درفش تو مه چرخ | سوزان چو ز مه کتان ببینم | |
طوفان شود آشکار کز خون | شمشیر تو سیل ران ببینم | |
خنگ تو روان چو کشتی نوح | اندر طوفان روان ببینم | |
چون فال برآرمت ز مصحف | نصر الله در قرآن ببینم | |
در شان تو بینم آیت فتح | کاسباب نزول و شان ببینم | |
ای عرش سریر آسمان صدر | گر بزم تو خلد جان ببینم | |
در کعبهی خلد صدر بزمت | کوثر، نم ناودان ببینم | |
بر خاک در تو آب حیوان | چون آتش رایگان ببینم | |
در خواب جلالت تو دیدم | در بیداری همان ببینم | |
زین شهر دو رنگ نشکنم دل | کورا دل ایرمان ببینم | |
زین هفت رصد نیفکنم بار | کانصاف تو دیدهبان ببینم | |
این هفت رصد بیفکنم باز | تا منزل کاروان ببینم | |
از جور دو مار بر نجوشم | چون رایت کاویان ببینم | |
فر تو خبر دهد که چندان | تایید ظفر رسان ببینم | |
کز عمر هزار ساله چون نوح | صد دولت دیرمان ببینم | |
برگ همه دوستان بسازم | مرگ همه دشمنان ببینم | |
بر خاک درت زکات دربان | گنج زر شایگان ببینم | |
این فال ز سعد مستعار است | هستیش ز مستعان ببینم |