تفاوت میان نسخههای «نظامی (مخزن الاسرار)/بسمالله الرحمن الرحیم»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|بسمالله الرحمن الرحیم|هست کلید در گنج حکیم}} | {{ب|بسمالله الرحمن الرحیم|هست کلید در گنج حکیم}} | ||
{{ب|فاتحه فکرت و ختم سخن|نام خدایست بر او ختم کن}} | {{ب|فاتحه فکرت و ختم سخن|نام خدایست بر او ختم کن}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۱:۰۶
' | نظامی (مخزن الاسرار) (بسمالله الرحمن الرحیم) از نظامی |
' |
بسمالله الرحمن الرحیم | هست کلید در گنج حکیم | |
فاتحه فکرت و ختم سخن | نام خدایست بر او ختم کن | |
پیش وجود همه آیندگان | بیش بقای همه پایندگان | |
سابقه سالار جهان قدم | مرسله پیوند گلوی قلم | |
پرده گشای فلک پردهدار | پردگی پرده شناسان کار | |
مبدع هر چشمه که جودیش هست | مخترع هر چه وجودیش هست | |
لعل طراز کمر آفتاب | حله گر خاک و حلی بند آب | |
پرورشآموز درون پروران | روز برآرنده روزی خوران | |
مهره کش رشته باریک عقل | روشنی دیده تاریک عقل | |
داغ نه ناصیه داران پاک | تاج ده تخت نشینان خاک | |
خام کن پخته تدبیرها | عذر پذیرنده تقصیرها | |
شحنه غوغای هراسندگان | چشمه تدبیر شناسندگان | |
اول و آخر بوجود و صفات | هست کن و نیست کن کاینات | |
با جبروتش که دو عالم کمست | اول ما آخر ما یکدمست | |
کیست درین دیر گه دیر پای | کو لمن الملک زند جز خدای | |
بود و نبود آنچه بلندست و پست | باشد و این نیز نباشد که هست | |
پرورش آموختگان ازل | مشکل این کار نکردند حل | |
کز ازلش علم چه دریاست این | تا ابدش ملک چه صحراست این | |
اول او اول بی ابتداست | آخر او آخر بیانتهاست | |
روضه ترکیب ترا حور ازوست | نرگس بینای ترا نور ازوست | |
کشمکش هر چه در و زندگیست | پیش خداوندی او بندگیست | |
هر چه جز او هست بقائیش نیست | اوست مقدس که فنائیش نیست | |
منت او راست هزار آستین | بر کمر کوه و کلاه زمین | |
تا کرمش در تتق نور بود | خار زگل نی زشکر دور بود | |
چونکه به جودش کرم آباد شد | بند وجودش از عدم آزاد شد | |
در هوس این دو سه ویرانه ده | کار فلک بود گره در گره | |
تا نگشاد این گره وهم سوز | زلف شب ایمن نشد از دست روز | |
چون گهر عقد فلک دانه کرد | جعد شب از گرد عدم شانه کرد | |
زین دو سه چنبر که بر افلاک زد | هفت گره بر کمر خاک زد | |
کرد قبا جبه خورشید و ماه | زین دو کلهوار سپید و سیاه | |
زهره میغ از دل دریا گشاد | چشمه خضر از لب خضرا گشاد | |
جام سحر در گل شبرنگ ریخت | جرعه آن در دهن سنگ ریخت | |
زاتش و آبی که بهم در شکست | پیه در و گرده یاقوت بست | |
خون دل خاک زبحران باد | در جگر لعل جگرگون نهاد | |
باغ سخا را چو فلک تازه کرد | مرغ سخن را فلک آوازه کرد | |
نخل زبانرا رطب نوش داد | در سخن را صدف گوش داد | |
پردهنشین کرد سر خواب را | کسوت جان داد تن آب را | |
زلف زمین در بر عالم فکند | خال (عصی) بر رخ آدم فکند | |
روی زر از صورت خواری بشست | حیض گل از ابر بهاری بشست | |
زنگ هوا را به کواکب سترد | جان صبا را به ریاحین سپرد | |
خون جهان در جگر گل گرفت | نبض خرد در مجس دل گرفت | |
خنده به غمخوارگی لب کشاند | زهره به خنیاگری شب نشاند | |
ناف شب از مشک فروشان اوست | ماه نو از حلقه به گوشان اوست | |
پای سخنرا که درازست دست | سنگ سراپرده او سر شکست | |
وهم تهی پای بسی ره نبشت | هم زدرش دست تهی بازگشت | |
راه بسی رفت و ضمیرش نیافت | دیده بسی جست و نظیرش نیافت | |
عقل درآمد که طلب کردمش | ترک ادب بود ادب کردمش | |
هر که فتاد از سر پرگار او | جمله چو ما هست طلبگار او | |
سدره نشینان سوی او پر زدند | عرش روان نیز همین در زدند | |
گر سر چرخست پر از طوق اوست | ور دل خاکست پر از شوق اوست | |
زندهی نام جبروتش احد | پایه تخت ملکوتش ابد | |
خاص نوالش نفس خستگان | پیک روانش قدم بستگان | |
دل که زجان نسبت پاکی کند | بر در او دعوی خاکی کند | |
رسته خاک در او دانهایست | کز گل باغش ارم افسانهایست | |
خاک نظامی که بتایید اوست | مزرعه دانه توحید اوست |