تفاوت میان نسخههای «مثنوی معنوی/قصهی دیدن خلیفه لیلی را»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(صفحهٔ جدید: {{سرصفحه | عنوان = دفتر اول مثنوی | مؤلف = مولوی | قسمت =(قصهی دیدن خلیفه لیلی را) | قبلی = | بعدی ...) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|گفت لیلی را خلیفه کان توی|کز تو مجنون شد پریشان و غوی}} | {{ب|گفت لیلی را خلیفه کان توی|کز تو مجنون شد پریشان و غوی}} | ||
{{ب|از دگر خوبان تو افزون نیستی|گفت خامش چون تو مجنون نیستی}} | {{ب|از دگر خوبان تو افزون نیستی|گفت خامش چون تو مجنون نیستی}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۸ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۷:۵۵
' | دفتر اول مثنوی (قصهی دیدن خلیفه لیلی را) از مولوی |
' |
گفت لیلی را خلیفه کان توی | کز تو مجنون شد پریشان و غوی | |
از دگر خوبان تو افزون نیستی | گفت خامش چون تو مجنون نیستی | |
هر که بیدارست او در خوابتر | هست بیداریش از خوابش بتر | |
چون بحق بیدار نبود جان ما | هست بیداری چو در بندان ما | |
جان همه روز از لگدکوب خیال | وز زیان و سود وز خوف زوال | |
نی صفا میماندش نی لطف و فر | نی بسوی آسمان راه سفر | |
خفته آن باشد که او از هر خیال | دارد اومید و کند با او مقال | |
دیو را چون حور بیند او به خواب | پس ز شهوت ریزد او با دیو آب | |
چونک تخم نسل را در شوره ریخت | او به خویش آمد خیال از وی گریخت | |
ضعف سر بیند از آن و تن پلید | آه از آن نقش پدید ناپدید | |
مرغ بر بالا و زیر آن سایهاش | میدود بر خاک پران مرغوش | |
ابلهی صیاد آن سایه شود | میدود چندانک بیمایه شود | |
بیخبر کان عکس آن مرغ هواست | بیخبر که اصل آن سایه کجاست | |
تیر اندازد به سوی سایه او | ترکشش خالی شود از جست و جو | |
ترکش عمرش تهی شد عمر رفت | از دویدن در شکار سایه تفت | |
سایهی یزدان چو باشد دایهاش | وا رهاند از خیال و سایهاش | |
سایهی یزدان بود بندهی خدا | مرده او زین عالم و زندهی خدا | |
دامن او گیر زوتر بیگمان | تا رهی در دامن آخر زمان | |
کیف مد الظل نقش اولیاست | کو دلیل نور خورشید خداست | |
اندرین وادی مرو بی این دلیل | لا احب افلین گو چون خلیل | |
رو ز سایه آفتابی را بیاب | دامن شه شمس تبریزی بتاب | |
ره ندانی جانب این سور و عرس | از ضیاء الحق حسام الدین بپرس | |
ور حسد گیرد ترا در ره گلو | در حسد ابلیس را باشد غلو | |
کو ز آدم ننگ دارد از حسد | با سعادت جنگ دارد از حسد | |
عقبهای زین صعبتر در راه نیست | ای خنک آنکش حسد همراه نیست | |
این جسد خانهی حسد آمد بدان | از حسد آلوده باشد خاندان | |
گر جسد خانهی حسد باشد ولیک | آن جسد را پاک کرد الله نیک | |
طهرا بیتی بیان پاکیست | گنج نورست ار طلسمش خاکیست | |
چون کنی بر بیحسد مکر و حسد | زان حسد دل را سیاهیها رسد | |
خاک شو مردان حق را زیر پا | خاک بر سر کن حسد را همچو ما |