تفاوت میان نسخههای «مثنوی معنوی/قصهی آدم علیهالسلام و بستن قضا نظر او را از مراعات صریح نهی و ترک تاویل»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(صفحهٔ جدید: {{سرصفحه | عنوان = دفتر اول مثنوی | مؤلف = مولوی | قسمت =(قصهی آدم علیهالسلام و بستن قضا نظر او ر...) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|بوالبشر کو علم الاسما بگست|صد هزاران علمش اندر هر رگست}} | {{ب|بوالبشر کو علم الاسما بگست|صد هزاران علمش اندر هر رگست}} | ||
{{ب|اسم هر چیزی چنان کان چیز هست|تا به پایان جان او را داد دست}} | {{ب|اسم هر چیزی چنان کان چیز هست|تا به پایان جان او را داد دست}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۸ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۰۶
' | دفتر اول مثنوی (قصهی آدم علیهالسلام و بستن قضا نظر او را از مراعات صریح نهی و ترک تاویل) از مولوی |
' |
بوالبشر کو علم الاسما بگست | صد هزاران علمش اندر هر رگست | |
اسم هر چیزی چنان کان چیز هست | تا به پایان جان او را داد دست | |
هر لقب کو داد آن مبدل نشد | آنک چستش خواند او کاهل نشد | |
هر که اول ممنست اول بدید | هر که آخر کافر او را شد پدید | |
اسم هر چیزی تو از دانا شنو | سر رمز علم الاسما شنو | |
اسم هر چیزی بر ما ظاهرش | اسم هر چیزی بر خالق سرش | |
نزد موسی نام چوبش بد عصا | نزد خالق بود نامش اژدها | |
بد عمر را نام اینجا بتپرست | لیک ممن بود نامش در الست | |
آنک بد نزدیک ما نامش منی | پیش حق این نقش بد که با منی | |
صورتی بود این منی اندر عدم | پیش حق موجود نه بیش و نه کم | |
حاصل آن آمد حقیقت نام ما | پیش حضرت کان بود انجام ما | |
مرد را بر عاقبت نامی نهد | نی بر آن کو عاریت نامی نهد | |
چشم آدم چون به نور پاک دید | جان و سر نامها گشتش پدید | |
چون ملک انوار حق در وی بیافت | در سجود افتاد و در خدمت شتافت | |
مدح این آدم که نامش میبرم | قاصرم گر تا قیامت بشمرم | |
این همه دانست و چون آمد قضا | دانش یک نهی شد بر وی خطا | |
کای عجب نهی از پی تحریم بود | یا به تاویلی بد و توهیم بود | |
در دلش تاویل چون ترجیح یافت | طبع در حیرت سوی گندم شتافت | |
باغبان را خار چون در پای رفت | دزد فرصت یافت کالا برد تفت | |
چون ز حیرت رست باز آمد به راه | دید برده دزد رخت از کارگاه | |
ربنا انا ظلمنا گفت و آه | یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه | |
پس قضا ابری بود خورشیدپوش | شیر و اژدرها شود زو همچو موش | |
من اگر دامی نبینم گاه حکم | من نه تنها جاهلم در راه حکم | |
ای خنک آن کو نکوکاری گرفت | زور را بگذاشت او زاری گرفت | |
گر قضا پوشد سیه همچون شبت | هم قضا دستت بگیرد عاقبت | |
گر قضا صد بار قصد جان کند | هم قضا جانت دهد درمان کند | |
این قضا صد بار اگر راهت زند | بر فراز چرخ خرگاهت زند | |
از کرم دان این که میترساندت | تا به ملک ایمنی بنشاندت | |
این سخن پایان ندارد گشت دیر | گوش کن تو قصهی خرگوش و شیر |