تفاوت میان نسخههای «مثنوی معنوی/باز گفتن بازرگان با طوطی آنچ دید از طوطیان هندوستان»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(صفحهٔ جدید: {{سرصفحه | عنوان = دفتر اول مثنوی | مؤلف = مولوی | قسمت =(باز گفتن بازرگان با طوطی آنچ دید از طوطیان...) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد|پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد}} | {{ب|چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد|پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد}} | ||
{{ب|خواجه چون دیدش فتاده همچنین|بر جهید و زد کله را بر زمین}} | {{ب|خواجه چون دیدش فتاده همچنین|بر جهید و زد کله را بر زمین}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۸ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۱۲
' | دفتر اول مثنوی (باز گفتن بازرگان با طوطی آنچ دید از طوطیان هندوستان) از مولوی |
' |
چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد | پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد | |
خواجه چون دیدش فتاده همچنین | بر جهید و زد کله را بر زمین | |
چون بدین رنگ و بدین حالش بدید | خواجه بر جست و گریبان را درید | |
گفت ای طوطی خوب خوشحنین | این چه بودت این چرا گشتی چنین | |
ای دریغا مرغ خوشآواز من | ای دریغا همدم و همراز من | |
ای دریغا مرغ خوشالحان من | راح روح و روضه و ریحان من | |
گر سلیمان را چنین مرغی بدی | کی خود او مشغول آن مرغان شدی | |
ای دریغا مرغ کارزان یافتم | زود روی از روی او بر تافتم | |
ای زبان تو بس زیانی بر وری | چون توی گویا چه گویم من ترا | |
ای زبان هم آتش و هم خرمنی | چند این آتش درین خرمن زنی | |
در نهان جان از تو افغان میکند | گرچه هر چه گوییش آن میکند | |
ای زبان هم گنج بیپایان توی | ای زبان هم رنج بیدرمان توی | |
هم صفیر و خدعهی مرغان توی | هم انیس وحشت هجران توی | |
چند امانم میدهی ای بی امان | ای تو زه کرده به کین من کمان | |
نک بپرانیدهای مرغ مرا | در چراگاه ستم کم کن چرا | |
یا جواب من بگو یا داده ده | یا مرا ز اسباب شادی یاد ده | |
ای دریغا نور ظلمتسوز من | ای دریغا صبح روز افروز من | |
ای دریغا مرغ خوشپرواز من | ز انتها پریده تا آغاز من | |
عاشق رنجست نادان تا ابد | خیز لا اقسم بخوان تا فی کبد | |
از کبد فارغ بدم با روی تو | وز زبد صافی بدم در جوی تو | |
این دریغاها خیال دیدنست | وز وجود نقد خود ببریدنست | |
غیرت حق بود و با حق چاره نیست | کو دلی کز عشق حق صد پاره نیست | |
غیرت آن باشد که او غیر همهست | آنک افزون از بیان و دمدمهست | |
ای دریغا اشک من دریا بدی | تا نثار دلبر زیبا بدی | |
طوطی من مرغ زیرکسار من | ترجمان فکرت و اسرار من | |
هرچه روزی داد و ناداد آیدم | او ز اول گفته تا یاد آیدم | |
طوطیی کید ز وحی آواز او | پیش از آغاز وجود آغاز او | |
اندرون تست آن طوطی نهان | عکس او را دیده تو بر این و آن | |
می برد شادیت را تو شاد ازو | میپذیری ظلم را چون داد ازو | |
ای که جان را بهر تن میسوختی | سوختی جان را و تن افروختی | |
سوختم من سوخته خواهد کسی | تا زمن آتش زند اندر خسی | |
سوخته چون قابل آتش بود | سوخته بستان که آتشکش بود | |
ای دریغا ای دریغا ای دریغ | کانچنان ماهی نهان شد زیر میغ | |
چون زنم دم کتش دل تیز شد | شیر هجر آشفته و خونریز شد | |
آنک او هشیار خود تندست و مست | چون بود چون او قدح گیرد به دست | |
شیر مستی کز صفت بیرون بود | از بسیط مرغزار افزون بود | |
قافیهاندیشم و دلدار من | گویدم مندیش جز دیدار من | |
خوش نشین ای قافیهاندیش من | قافیهی دولت توی در پیش من | |
حرف چه بود تا تو اندیشی از آن | حرف چه بود خار دیوار رزان | |
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم | تا که بی این هر سه با تو دم زنم | |
آن دمی کز آدمش کردم نهان | با تو گویم ای تو اسرار جهان | |
آن دمی را که نگفتم با خلیل | و آن غمی را که نداند جبرئیل | |
آن دمی کز وی مسیحا دم نزد | حق ز غیرت نیز بی ما هم نزد | |
ما چه باشد در لغت اثبات و نفی | من نه اثباتم منم بیذات و نفی | |
من کسی در ناکسی در یافتم | پس کسی در ناکسی در بافتم | |
جمله شاهان بندهی بندهی خودند | جمله خلقان مردهی مردهی خودند | |
جمله شاهان پست پست خویش را | جمله خلقان مست مست خویش را | |
میشود صیاد مرغان را شکار | تا کند ناگاه ایشان را شکار | |
بیدلان را دلبران جسته بجان | جمله معشوقان شکار عاشقان | |
هر که عاشق دیدیش معشوق دان | کو به نسبت هست هم این و هم آن | |
تشنگان گر آب جویند از جهان | آب جوید هم بعالم تشنگان | |
چونک عاشق اوست تو خاموش باش | او چو گوشت میکشد تو گوش باش | |
بند کن چون سیل سیلانی کند | ور نه رسوایی و ویرانی کند | |
من چه غم دارم که ویرانی بود | زیر ویران گنج سلطانی بود | |
غرق حق خواهد که باشد غرقتر | همچو موج بحر جان زیر و زبر | |
زیر دریا خوشتر آید یا زبر | تیر او دلکشتر آید یا سپر | |
پاره کردهی وسوسه باشی دلا | گر طرب را باز دانی از بلا | |
گر مرادت را مذاق شکرست | بیمرادی نه مراد دلبرست | |
هر ستارهش خونبهای صد هلال | خون عالم ریختن او را حلال | |
ما بها و خونبها را یافتیم | جانب جان باختن بشتافتیم | |
ای حیات عاشقان در مردگی | دل نیابی جز که در دلبردگی | |
من دلش جسته به صد ناز و دلال | او بهانه کرده با من از ملال | |
گفتم آخر غرق تست این عقل و جان | گفت رو رو بر من این افسون مخوان | |
من ندانم آنچ اندیشیدهای | ای دو دیده دوست را چون دیدهای | |
ای گرانجان خوار دیدستی ورا | زانک بس ارزان خریدستی ورا | |
هرکه او ارزان خرد ارزان دهد | گوهری طفلی به قرصی نان دهد | |
غرق عشقیام که غرقست اندرین | عشقهای اولین و آخرین | |
مجملش گفتم نکردم زان بیان | ورنه هم افهام سوزد هم زبان | |
من چو لب گویم لب دریا بود | من چو لا گویم مراد الا بود | |
من ز شیرینی نشستم رو ترش | من ز بسیاری گفتارم خمش | |
تا که شیرینی ما از دو جهان | در حجاب رو ترش باشد نهان | |
تا که در هر گوش ناید این سخن | یک همی گویم ز صد سر لدن |