تفاوت میان نسخههای «مثنوی معنوی/شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفص و نوحهی خواجه بر وی»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(صفحهٔ جدید: {{سرصفحه | عنوان = دفتر اول مثنوی | مؤلف = مولوی | قسمت =(شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوط...) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|جمله عالم زان غیور آمد که حق|برد در غیرت برین عالم سبق}} | {{ب|جمله عالم زان غیور آمد که حق|برد در غیرت برین عالم سبق}} | ||
{{ب|او چو جانست و جهان چون کالبد|کالبد از جان پذیرد نیک و بد}} | {{ب|او چو جانست و جهان چون کالبد|کالبد از جان پذیرد نیک و بد}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۸ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۱۲
' | دفتر اول مثنوی (شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفص و نوحهی خواجه بر وی) از مولوی |
' |
جمله عالم زان غیور آمد که حق | برد در غیرت برین عالم سبق | |
او چو جانست و جهان چون کالبد | کالبد از جان پذیرد نیک و بد | |
هر که محراب نمازش گشت عین | سوی ایمان رفتنش میدان تو شین | |
هر که شد مر شاه را او جامهدار | هست خسران بهر شاهش اتجار | |
هر که با سلطان شود او همنشین | بر درش شستن بود حیف و غبین | |
دستبوسش چون رسید از پادشاه | گر گزیند بوس پا باشد گناه | |
گرچه سر بر پا نهادن خدمتست | پیش آن خدمت خطا و زلتست | |
شاه را غیرت بود بر هر که او | بو گزیند بعد از آن که دید رو | |
غیرت حق بر مثل گندم بود | کاه خرمن غیرت مردم بود | |
اصل غیرتها بدانید از اله | آن خلقان فرع حق بیاشتباه | |
شرح این بگذارم و گیرم گله | از جفای آن نگار ده دله | |
نالم ایرا نالهها خوش آیدش | از دو عالم ناله و غم بایدش | |
چون ننالم تلخ از دستان او | چون نیم در حلقهی مستان او | |
چون نباشم همچو شب بی روز او | بی وصال روی روز افروز او | |
ناخوش او خوش بود در جان من | جان فدای یار دلرنجان من | |
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش | بهر خشنودی شاه فرد خویش | |
خاک غم را سرمه سازم بهر چشم | تا ز گوهر پر شود دو بحر چشم | |
اشک کان از بهر او بارند خلق | گوهرست و اشک پندارند خلق | |
من ز جان جان شکایت میکنم | من نیم شاکی روایت میکنم | |
دل همیگوید کزو رنجیدهام | وز نفاق سست میخندیدهام | |
راستی کن ای تو فخر راستان | ای تو صدر و من درت را آستان | |
آستانه و صدر در معنی کجاست | ما و من کو آن طرف کان یار ماست | |
ای رهیده جان تو از ما و من | ای لطیفهی روح اندر مرد و زن | |
مرد و زن چون یک شود آن یک توی | چونک یکها محو شد انک توی | |
این من و ما بهر آن بر ساختی | تا تو با خود نرد خدمت باختی | |
تا من و توها همه یک جان شوند | عاقبت مستغرق جانان شوند | |
این همه هست و بیا ای امر کن | ای منزه از بیا و از سخن | |
جسم جسمانه تواند دیدنت | در خیال آرد غم و خندیدنت | |
دل که او بستهی غم و خندیدنست | تو مگو کو لایق آن دیدنست | |
آنک او بستهی غم و خنده بود | او بدین دو عاریت زنده بود | |
باغ سبز عشق کو بی منتهاست | جز غم و شادی درو بس میوههاست | |
عاشقی زین هر دو حالت برترست | بی بهار و بی خزان سبز و ترست | |
ده زکات روی خوب ای خوبرو | شرح جان شرحه شرحه بازگو | |
کز کرشم غمزهای غمازهای | بر دلم بنهاد داغی تازهای | |
من حلالش کردم ار خونم بریخت | من همیگفتم حلال او میگریخت | |
چون گریزانی ز نالهی خاکیان | غم چه ریزی بر دل غمناکیان | |
ای که هر صبحی که از مشرق بتافت | همچو چشمهی مشرقت در جوش یافت | |
چون بهانه دادی این شیدات را | ای بها نه شکر لبهات را | |
ای جهان کهنه را تو جان نو | از تن بی جان و دل افغان شنو | |
شرح گل بگذار از بهر خدا | شرح بلبل گو که شد از گل جدا | |
از غم و شادی نباشد جوش ما | با خیال و وهم نبود هوش ما | |
حالتی دیگر بود کان نادرست | تو مشو منکر که حق بس قادرست | |
تو قیاس از حالت انسان مکن | منزل اندر جور و در احسان مکن | |
جور و احسان رنج و شادی حادثست | حادثان میرند و حقشان وارثست | |
صبح شد ای صبح را صبح و پناه | عذر مخدومی حسامالدین بخواه | |
عذرخواه عقل کل و جان توی | جان جان و تابش مرجان توی | |
تافت نور صبح و ما از نور تو | در صبوحی با می منصور تو | |
دادهی تو چون چنین دارد مرا | باده کی بود کو طرب آرد مرا | |
باده در جوشش گدای جوش ماست | چرخ در گردش گدای هوش ماست | |
باده از ما مست شد نه ما ازو | قالب از ما هست شد نه ما ازو | |
ما چو زنبوریم و قالبها چو موم | خانه خانه کرده قالب را چو موم |