تفاوت میان نسخههای «مثنوی معنوی/در معنی آنک مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لا یبغیان»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(???? ?????? ??????) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|اهل نار و خلد را بین همدکان|در میانشان برزخ لایبغیان}} | {{ب|اهل نار و خلد را بین همدکان|در میانشان برزخ لایبغیان}} | ||
{{ب|اهل نار و اهل نور آمیخته|در میانشان کوه قاف انگیخته}} | {{ب|اهل نار و اهل نور آمیخته|در میانشان کوه قاف انگیخته}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۳ مارس ۲۰۱۲، ساعت ۲۰:۳۵
' | دفتر اول مثنوی (در معنی آنک مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لا یبغیان) از مولوی |
' |
اهل نار و خلد را بین همدکان | در میانشان برزخ لایبغیان | |
اهل نار و اهل نور آمیخته | در میانشان کوه قاف انگیخته | |
همچو در کان خاک و زر کرد اختلاط | در میانشان صد بیابان و رباط | |
همچنانک عقد در در و شبه | مختلط چون میهمان یکشبه | |
بحر را نیمیش شیرین چون شکر | طعم شیرین رنگ روشن چون قمر | |
نیم دیگر تلخ همچون زهر مار | طعم تلخ و رنگ مظلم همچو قار | |
هر دو بر هم میزنند از تحت و اوج | بر مثال آب دریا موج موج | |
صورت بر هم زدن از جسم تنگ | اختلاط جانها در صلح و جنگ | |
موجهای صلح بر هم میزند | کینهها از سینهها بر میکند | |
موجهای جنگ بر شکل دگر | مهرها را میکند زیر و زبر | |
مهر تلخان را به شیرین میکشد | زانک اصل مهرها باشد رشد | |
قهر شیرین را به تلخی میبرد | تلخ با شیرین کجا اندر خورد | |
تلخ و شیرین زین نظر ناید پدید | از دریچهی عاقبت دانند دید | |
چشم آخربین تواند دید راست | چشم آخربین غرورست و خطاست | |
ای بسا شیرین که چون شکر بود | لیک زهر اندر شکر مضمر بود | |
آنک زیرکتر ببو بشناسدش | و آن دگر چون بر لب و دندان زدش | |
پس لبش ردش کند پیش از گلو | گرچه نعره میزند شیطان کلوا | |
و آن دگر را در گلو پیدا کند | و آن دگر را در بدن رسوا کند | |
وان دگر را در حدث سوزش دهد | ذوق آن زخم جگردوزش دهد | |
وان دگر را بعد ایام و شهور | وان دگر را بعد مرگ از قعر گور | |
ور دهندش مهلت اندر قعر گور | لابد آن پیدا شود یوم النشور | |
هر نبات و شکری را در جهان | مهلتی پیداست از دور زمان | |
سالها باید که اندر آفتاب | لعل یابد رنگ و رخشانی و تاب | |
باز تره در دو ماه اندر رسد | باز تا سالی گل احمر رسد | |
بهر این فرمود حق عز و جل | سورة الانعام در ذکر اجل | |
این شنیدی مو بمویت گوش باد | آب حیوانست خوردی نوش باد | |
آب حیوان خوان مخوان این را سخن | روح نو بین در تن حرف کهن | |
نکتهی دیگر تو بشنو ای رفیق | همچو جان او سخت پیدا و دقیق | |
در مقامی هست هم این زهر مار | از تصاریف خدایی خوشگوار | |
در مقامی زهر و در جایی دوا | در مقامی کفر و در جایی روا | |
گرچه آنجا او گزند جان بود | چون بدینجا در رسد درمان بود | |
آب در غوره ترش باشد ولیک | چون به انگوری رسد شیرین و نیک | |
باز در خم او شود تلخ و حرام | در مقام سرکگی نعم الادام |