تفاوت میان نسخههای «مثنوی معنوی/گفتن پیغامبر صلی الله علیه و سلم به گوش رکابدار امیر المومنین علی کرم الله وجهه کی کشتن علی بر دست تو خواهد بودن خبرت کردم»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|من چنان مردم که بر خونی خویش|نوش لطف من نشد در قهر نیش}} | {{ب|من چنان مردم که بر خونی خویش|نوش لطف من نشد در قهر نیش}} | ||
{{ب|گفت پیغامبر به گوش چاکرم|کو برد روزی ز گردن این سرم}} | {{ب|گفت پیغامبر به گوش چاکرم|کو برد روزی ز گردن این سرم}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۸ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۱۹
' | دفتر اول مثنوی (گفتن پیغامبر صلی الله علیه و سلم به گوش رکابدار امیر المومنین علی کرم الله وجهه کی کشتن علی بر دست تو خواهد بودن خبرت کردم) از مولوی |
' |
من چنان مردم که بر خونی خویش | نوش لطف من نشد در قهر نیش | |
گفت پیغامبر به گوش چاکرم | کو برد روزی ز گردن این سرم | |
کرد آگه آن رسول از وحی دوست | که هلاکم عاقبت بر دست اوست | |
او همیگوید بکش پیشین مرا | تا نیاید از من این منکر خطا | |
من همیگویم چو مرگ من ز تست | با قضا من چون توانم حیله جست | |
او همیافتد به پیشم کای کریم | مر مرا کن از برای حق دو نیم | |
تا نه آید بر من این انجام بد | تا نسوزد جان من بر جان خود | |
من همی گویم برو جف القلم | زان قلم بس سرنگون گردد علم | |
هیچ بغضی نیست در جانم ز تو | زانک این را من نمیدانم ز تو | |
آلت حقی تو فاعل دست حق | چون زنم بر آلت حق طعن و دق | |
گفت او پس آن قصاص از بهر چیست | گفت هم از حق و آن سر خفیست | |
گر کند بر فعل خود او اعتراض | ز اعتراض خود برویاند ریاض | |
اعتراض او را رسد بر فعل خود | زانک در قهرست و در لطف او احد | |
اندرین شهر حوادث میر اوست | در ممالک مالک تدبیر اوست | |
آلت خود را اگر او بشکند | آن شکسته گشته را نیکو کند | |
رمز ننسخ آیة او ننسها | نات خیرا در عقب میدان مها | |
هر شریعت را که حق منسوخ کرد | او گیا برد و عوض آورد ورد | |
شب کند منسوخ شغل روز را | بین جمادی خرد افروز را | |
باز شب منسوخ شد از نور روز | تا جمادی سوخت زان آتشفروز | |
گرچه ظلمت آمد آن نوم و سبات | نه درون ظلمتست آب حیات | |
نه در آن ظلمت خردها تازه شد | سکتهای سرمایهی آوازه شد | |
که ز ضدها ضدها آمد پدید | در سویدا روشنایی آفرید | |
جنگ پیغامبر مدار صلح شد | صلح این آخر زمان زان جنگ بد | |
صد هزاران سر برید آن دلستان | تا امان یابد سر اهل جهان | |
باغبان زان میبرد شاخ مضر | تا بیابد نخل قامتها و بر | |
میکند از باغ دانا آن حشیش | تا نماید باغ و میوه خرمیش | |
میکند دندان بد را آن طبیب | تا رهد از درد و بیماری حبیب | |
پس زیادتها درون نقصهاست | مر شهیدان را حیات اندر فناست | |
چون بریده گشت حلق رزقخوار | یرزقون فرحین شد گوار | |
حلق حیوان چون بریده شد بعدل | حلق انسان رست و افزونید فضل | |
حلق انسان چون ببرد هین ببین | تا چه زاید کن قیاس آن برین | |
حلق ثالث زاید و تیمار او | شربت حق باشد و انوار او | |
حلق ببریده خورد شربت ولی | حلق از لا رسته مرده در بلی | |
بس کن ای دونهمت کوتهبنان | تا کیت باشد حیات جان به نان | |
زان نداری میوهای مانند بید | کب رو بردی پی نان سپید | |
گر ندارد صبر زین نان جان حس | کیمیا را گیر و زر گردان تو مس | |
جامهشویی کرد خواهی ای فلان | رو مگردان از محلهی گازران | |
گرچه نان بشکست مر روزهی ترا | در شکستهبند پیچ و برتر آ | |
چون شکستهبند آمد دست او | پس رفو باشد یقین اشکست او | |
گر تو آن را بشکنی گوید بیا | تو درستش کن نداری دست و پا | |
پس شکستن حق او باشد که او | مر شکسته گشته را داند رفو | |
آنک داند دوخت او داند درید | هر چه را بفروخت نیکوتر خرید | |
خانه را ویران کند زیر و زبر | پس بیک ساعت کند معمورتر | |
گر یکی سر را ببرد از بدن | صد هزاران سر بر آرد در زمن | |
گر نفرمودی قصاصی بر جنات | یا نگفتی فی القصاص آمد حیات | |
خود که را زهره بدی تا او ز خود | بر اسیر حکم حق تیغی زند | |
زانک داند هر که چشمش را گشود | کان کشنده سخرهی تقدیر بود | |
هر که را آن حکم بر سر آمدی | بر سر فرزند هم تیغی زدی | |
رو بترس و طعنه کم زن بر بدان | پیش دام حکم عجز خود بدان |