تفاوت میان نسخههای «مثنوی معنوی/تعریف کردن منادیان قاضی مفلس را گرد شهر»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|بود شخصی مفلسی بی خان و مان|مانده در زندان و بند بی امان}} | {{ب|بود شخصی مفلسی بی خان و مان|مانده در زندان و بند بی امان}} | ||
{{ب|لقمهی زندانیان خوردی گزاف|بر دل خلق از طمع چون کوه قاف}} | {{ب|لقمهی زندانیان خوردی گزاف|بر دل خلق از طمع چون کوه قاف}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۱۷:۱۰
' | دفتر دوم مثنوی (تعریف کردن منادیان قاضی مفلس را گرد شهر) از مولوی |
' |
بود شخصی مفلسی بی خان و مان | مانده در زندان و بند بی امان | |
لقمهی زندانیان خوردی گزاف | بر دل خلق از طمع چون کوه قاف | |
زهره نه کس را که لقمهی نان خورد | زانک آن لقمهربا گاوش برد | |
هر که دور از دعوت رحمان بود | او گداچشمست اگر سلطان بود | |
مر مروت را نهاده زیر پا | گشته زندان دوزخی زان نانربا | |
گر گریزی بر امید راحتی | زان طرف هم پیشت آید آفتی | |
هیچ کنجی بی دد و بی دام نیست | جز بخلوتگاه حق آرام نیست | |
کنج زندان جهان ناگزیر | نیست بی پامزد و بی دق الحصیر | |
والله ار سوراخ موشی در روی | مبتلای گربه چنگالی شوی | |
آدمی را فربهی هست از خیال | گر خیالاتش بود صاحبجمال | |
ور خیالاتش نماید ناخوشی | میگذارد همچو موم از آتشی | |
در میان مار و کزدم گر ترا | با خیالات خوشان دارد خدا | |
مار و کزدم مر ترا مونس بود | کان خیالت کیمیای مس بود | |
صبر شیرین از خیال خوش شدست | کان خیالات فرج پیش آمدست | |
آن فرج آید ز ایمان در ضمیر | ضعف ایمان ناامیدی و زحیر | |
صبر از ایمان بیابد سر کله | حیث لا صبر فلا ایمان له | |
گفت پیغامبر خداش ایمان نداد | هر که را صبری نباشد در نهاد | |
آن یکی در چشم تو باشد چو مار | هم وی اندر چشم آن دیگر نگار | |
زانک در چشمت خیال کفر اوست | وان خیال ممنی در چشم دوست | |
کاندرین یک شخص هر دو فعل هست | گاه ماهی باشد او و گاه شست | |
نیم او ممن بود نیمیش گبر | نیم او حرصآوری نیمیش صبر | |
گفت یزدانت فمنکم ممن | باز منکم کافر گبر کهن | |
همچو گاوی نیمهی چپش سیاه | نیمهی دیگر سپید همچو ماه | |
هر که این نیمه ببیند رد کند | هر که آن نیمه ببیند کد کند | |
یوسف اندر چشم اخوان چون ستور | هم وی اندر چشم یعقوبی چو حور | |
از خیال بد مرورا زشت دید | چشم فرع و چشم اصلی ناپدید | |
چشم ظاهر سایهی آن چشم دان | هرچه آن بیند بگردد این بدان | |
تو مکانی اصل تو در لامکان | این دکان بر بند و بگشا آن دکان | |
شش جهت مگریز زیرا در جهات | ششدرهست و ششدره ماتست مات |