تفاوت میان نسخههای «مثنوی معنوی/عکس تعظیم پیغام سلیمان در دل بلقیس از صورت حقیر هدهد»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|رحمت صد تو بر آن بلقیس باد|که خدایش عقل صد مرده بداد}} | {{ب|رحمت صد تو بر آن بلقیس باد|که خدایش عقل صد مرده بداد}} | ||
{{ب|هدهدی نامه بیاورد و نشان|از سلیمان چند حرفی با بیان}} | {{ب|هدهدی نامه بیاورد و نشان|از سلیمان چند حرفی با بیان}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۱۷:۱۵
' | دفتر دوم مثنوی (عکس تعظیم پیغام سلیمان در دل بلقیس از صورت حقیر هدهد) از مولوی |
' |
رحمت صد تو بر آن بلقیس باد | که خدایش عقل صد مرده بداد | |
هدهدی نامه بیاورد و نشان | از سلیمان چند حرفی با بیان | |
خواند او آن نکتههای با شمول | با حقارت ننگرید اندر رسول | |
جسم هدهد دید و جان عنقاش دید | حس چو کفی دید و دل دریاش دید | |
عقل با حس زین طلسمات دو رنگ | چون محمد با ابوجهلان به جنگ | |
کافران دیدند احمد را بشر | چون ندیدند از وی انشق القمر | |
خاک زن در دیدهی حسبین خویش | دیدهی حس دشمن عقلست و کیش | |
دیدهی حس را خدا اعماش خواند | بتپرستش گفت و ضد ماش خواند | |
زانک او کف دید و دریا را ندید | زانک حالی دید و فردا را ندید | |
خواجهی فردا و حالی پیش او | او نمیبیند ز گنجی جز تسو | |
ذرهای زان آفتاب آرد پیام | آفتاب آن ذره را گردد غلام | |
قطرهای کز بحر وحدت شد سفیر | هفت بحر آن قطره را باشد اسیر | |
گر کف خاکی شود چالاک او | پیش خاکش سر نهد افلاک او | |
خاک آدم چونک شد چالاک حق | پیش خاکش سر نهند املاک حق | |
السماء انشقت آخر از چه بود | از یکی چشمی که خاکیی گشود | |
خاک از دردی نشیند زیر آب | خاک بین کز عرش بگذشت از شتاب | |
آن لطافت پس بدان کز آب نیست | جز عطای مبدع وهاب نیست | |
گر کند سفلی هوا و نار را | ور ز گل او بگذراند خار را | |
حاکمست و یفعل الله ما یشا | کو ز عین درد انگیزد دوا | |
گر هوا و نار را سفلی کند | تیرگی و دردی و ثفلی کند | |
ور زمین و آب را علوی کند | راه گردون را به پا مطوی کند | |
پس یقین شد که تعز من تشا | خاکیی را گفت پرها بر گشا | |
آتشی را گفت رو ابلیس شو | زیر هفتم خاک با تلبیس شو | |
آدم خاکی برو تو بر سها | ای بلیس آتشی رو تا ثری | |
چار طبع و علت اولی نیم | در تصرف دایما من باقیم | |
کار من بی علتست و مستقیم | هست تقدیرم نه علت ای سقیم | |
عادت خود را بگردانم بوقت | این غبار از پیش بنشانم بوقت | |
بحر را گویم که هین پر نار شو | گویم آتش را که رو گلزار شو | |
کوه را گویم سبک شو همچو پشم | چرخ را گویم فرو در پیش چشم | |
گویم ای خورشید مقرون شو به ماه | هر دو را سازم چو دو ابر سیاه | |
چشمهی خورشید را سازیم خشک | چشمهی خون را بفن سازیم مشک | |
آفتاب و مه چو دو گاو سیاه | یوغ بر گردن ببنددشان اله |