تفاوت میان نسخههای «انوری (مقطعات)/دوش خوابی دیدهام گو نیک دیدی نیک باد»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|دوش خوابی دیدهام گو نیک دیدی نیک باد|خواب نه بل حالتی کان از عجایب برترست}} | {{ب|دوش خوابی دیدهام گو نیک دیدی نیک باد|خواب نه بل حالتی کان از عجایب برترست}} | ||
{{ب|خویشتن را دیدمی بر تیغ کوهی گفتیی|سنگ او لعل و نباتش عود و خاکش عنبرست}} | {{ب|خویشتن را دیدمی بر تیغ کوهی گفتیی|سنگ او لعل و نباتش عود و خاکش عنبرست}} |
نسخهٔ کنونی تا ۴ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۷:۵۳
' | انوری (مقطعات) (دوش خوابی دیدهام گو نیک دیدی نیک باد) از انوری |
' |
دوش خوابی دیدهام گو نیک دیدی نیک باد | خواب نه بل حالتی کان از عجایب برترست | |
خویشتن را دیدمی بر تیغ کوهی گفتیی | سنگ او لعل و نباتش عود و خاکش عنبرست | |
ناگهان چشمم سوی گردون فتادی دیدمی | منبری گفتی که ترکیبش ز زر و گوهرست | |
صورتی روحانی از بالای منبر مینمود | گفتیی او آفتابست و سپهرش منبرست | |
با دل خود گفتم آیا کیست این شخص شریف | هاتفی در گوش جانم گفت کان پیغمبرست | |
در دو زانو آمدم سر پیش و بر هم دستها | راستی باید هنوزم آن تصور در سرست | |
چون برآمد یک زمان آهسته آمد در سخن | بر جهان گفتی که از نطقش نثار شکرست | |
بعد تحمید خدا این گفت کای صاحبقران | شکر کن کاندر همه جایی خدایت یاورست | |
بار دیگر گفت کای صاحبقران راضی مباش | تا ترا گویند کاندر ملک چون اسکندرست | |
بازانها کرد کای صاحبقران بر خور ز ملک | زآنکه ملکت همچو جان شخص جهان را در خورست | |
گر سکندر زنده گردد از تواضع هر زمان | با تو این گوید که جاهت را سکندر چاکرست | |
حق تعالی با سکندر هرگز این احسان نکرد | خسروا تو دیگری کار تو کار دیگرست | |
لشکرت را آیت نصر من الله رایت است | رایتت را از ملوک و از ملایک لشکرست | |
بیخ جور از باس تو چون بیخ مرجان آمدست | شاخ دین بیعدل تو چون شاخ آهو بیبرست | |
صیت تو هفتاد کشور زانسوی عالم گرفت | تو بدان منگر که عالم هفت یا شش کشورست | |
هرکه او در نعمتت کفران کند خونش بریز | زانکه فتوی دادهام کو نیز در من کافرست | |
بر سر شمشیر تو جز حق نمیراند قضا | حکم شمشیر تو حکم ذوالفقار حیدرست | |
دینم از غرقاب بدعت سر ز رایت برکشید | خسروا رای تو خورشید است و دین نیلوفرست | |
بر من و تو ختم شد پیغمبری و خسروی | این سخن نزدیک هرکو عقل دارد باورست | |
چون سخن اینجا رسید الحق مرا در دل گذشت | کین کدامین پادشاه عادل دینپرورست | |
زیور این خطبه هر باری که ای صاحبقران | بر که میبندد که او شایستهی این زیورست | |
گفت بر سلطان دین سنجر که از روی حساب | عقد ای صاحبقران چون عقد سلطان سنجرست | |
شاد باش ای پادشا کز حفظ یزدان تا ابد | بر سر تو سایهی چترست و نور افسرست | |
تا موالید جهان را سیزده رکن است اصل | زانکه نه علوی پدر وان چار سفلی مادرست | |
بادی اندر خسروی در شش جهت فرمانروا | تا بر اوج آسمان لشکرگه هفت اخترست |