تفاوت میان نسخههای «نظامی (هفت پیکر)/روزی از طالع مبارک بخت»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|روزی از طالع مبارک بخت|رفت بهرمگور بر سر تخت}} | {{ب|روزی از طالع مبارک بخت|رفت بهرمگور بر سر تخت}} | ||
{{ب|هرکجا شاه و شهریاری بود|تاج بخشی و تاجداری بود}} | {{ب|هرکجا شاه و شهریاری بود|تاج بخشی و تاجداری بود}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۰ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۶:۴۶
' | نظامی (هفت پیکر) (روزی از طالع مبارک بخت) از نظامی |
' |
روزی از طالع مبارک بخت | رفت بهرمگور بر سر تخت | |
هرکجا شاه و شهریاری بود | تاج بخشی و تاجداری بود | |
همه در زیر تخت پایه شاه | صف کشیدند چون ستاره و ماه | |
شه زبان برگشاد چون شمشیر | گفت کای میر و مهتران دلیر | |
لشگر از بهر صلح باید و جنگ | کاین نباشد چه آدمی و چه سنگ | |
از شما کیست کو به هیچ نبرد | مردیی کان ز مردم آید کرد | |
من که از دهر بر گزیدمتان | در کدامین مصاف دیدمتان | |
کامد از هیچکس چنان کاری | کاید از پر دلی و عیاری | |
از سر تیغتان به وقت گزند | بر کدامین مخالف آمد بند | |
یا که دیدم که پای پیش نهاد | دشمنی بست و کشوری بگشاد | |
این زند لاف کایرجی گهرم | وان به دعوی که آرشی هنرم | |
این ز گیو آن ز رستم آرد نام | این نه کنیت هژبر و آن ضرغام | |
کس ندیدم که کارزاری کرد | چون گه کار بود کاری کرد | |
خوشتر آن شد که هرکسی به نهفت | گوید افسوس شاه ما که بخفت | |
میخورد وز کسی نیارد یاد | از چنین شه کسی نباشد شاد | |
گرچه من میخورم چنان نخورم | که ز مستی غم جهان نخورم | |
گر خورم حوضه می از کف حور | تیغم از جوی خون نباشد دور | |
برقوارم به وقت بارش میغ | به یکی دست می به دیگر تیغ | |
میخورم کار مجلس آرایم | تیغ را نیز کار فرمایم | |
خواب خرگوش من نهفته بود | خصم را بیند ارچه خفته بود | |
خنده و مستیم به تأویلست | خنده شیر و مستی پیلست | |
شیر در وقت خنده خون ریزد | کیست کز پیل مست نگریزد | |
ابلهان مست و بیخبر باشند | هوشیاران می دگر باشند | |
آنکه در عقل پستیش نبود | میخورد لیک مستیش نبود | |
بر سر باده چونکه رای آرم | تاج قیصر به زیر پای آرم | |
چون منش را به باده تیز کنم | بر سر خصم جرعهریز کنم | |
دوستان را چو در میآویزم | گنج قارون ز آستین ریزم | |
دشمنان را گهی که بیخ زنم | به کبابی جگر به سیخ زنم | |
نیکخواهان من چه پندارند | کاختران سپهر بیکارند | |
من اگر چند خفته باشم و مست | بخت بیدار من به کاری هست | |
به چنین خوابها که من مستم | خواب خاقان نگر که چون بستم | |
به یکی پی غلط که افشردم | رخت هندو نگر که چون بردم | |
سگ بود کو ز ناتوانی خویش | خوش نخسبد به پاسبانی خویش | |
اژدها گرچه خسبد اندر غار | شیر نر بر درش نیابد بار | |
شه چو این داستان خوش بر گفت | روی آزادگان چو گل بشکفت | |
همه سر بر زمین نهادندش | پاسخی عاجزانه دادندش | |
کانچه شه گفت با کمربندان | هست پیرایه خردمندان | |
همه راحرز جان و تن کردیم | حلقه گوش خویشتن کردیم | |
تاج بر فرق شه خدای نهاد | کوشش خلق باد باشد باد | |
سرورانی که سروری کردند | با تو بسیار همسری کردند | |
هیچکس با تو تاجور نشدند | همه در سر شدند و سر نشدند | |
آنچه ما بنده دیدهایم ز شاه | کس ندیدست از سپید و سیاه | |
دیو را بست و اژدها را سوخت | پیل را کشت و کرگدن را دوخت | |
شیر بگذار و گور نخچیرست | دام و دد خود نشانه تیرست | |
به جز او کیست کو به وقت شکار | گردن گور درکشد به کنار | |
گاه سازد هدف ز خال پلنگ | گاه دندان کند ز کام نهنگ | |
گه در ابروی هند چین فکند | گه به هندی سپاه چین شکند | |
گه ز فغفور باج بستاند | گه ز قیصر خراج بستاند | |
گرچه شیر افکنان بسی بودند | کز دهن مغز شیر پالودند | |
شیر مرد اوست کو به سیصد مرد | قهر سیصد هزار دشمن کرد | |
قصه خسروان پیشینه | هست پیدا ز مهر و از کینه | |
گر برآورد هر کسی نامی | بود با لشگری به ایامی | |
در مصافی چنین به چندان مرد | آنچه او کرد کس نیارد کرد | |
چون ز شاهان شمار برگیرند | زو یکی با هزار برگیرند | |
هریکی را یکی نشان باشد | او به تنها همه جهان باشد | |
لخت بر هر سری که سخت کند | چون در طارمش دو لخت کند | |
تیرش ار سوی سنگ خاره شود | سنگ چون ریگ پارهپاره شود | |
نوش بخشد به مهره مار سنان | مار گیرد به اژدهای عنان | |
هر تنی کو خلاف او سازد | شمعوارش زمانه بگدازد | |
سر که بر تیغ او برون آید | زان سر البته بوی خون آید | |
مستی او نشان هشیاریست | خواب او خواب نیست بیداریست | |
وان زمانی که میپرست شود | او خورد می عدوش مست شود | |
اوست از جمله خلق داناتر | بر همه نیک و بد تواناتر | |
کاردان اوست در زمانه و بس | نیست محتاج کاردانی کس | |
تا زمین زیر چرخ دارد پای | بر فلک باد حکم او را جای | |
هم زمین در پناه سایه او | هم فلک زیر تخت پایه او | |
کاردانان چو این سخن گفتند | پیش یاقوت کهربا سفتند | |
شاه نعمان از آن میان برخاست | بزم شه را به آفرین آراست | |
گفت هرجا که تخت شاه رسد | گرچه ماهی بود به ماه رسد | |
آدمی کیست تا به تارک شاه | راست یا کج کند حساب کلاه | |
افسر ایزد نهاد بر سر تو | سبز باد از سر تو افسر تو | |
ما که مولای بارگاه توایم | سرور از سایه کلاه توایم | |
از تو داریم هرچه ما را هست | بر تر و خشک ما تو داری دست | |
از عرب تا عجم به مولائی | سر فشانیم اگر بفرمائی | |
مدتی هست کز هنرمندی | بر در شه کنم کمربندی | |
چون شدم سر بزرگ درگاهش | یافتم راه توشه از راهش | |
کر مثالم دهد به معذوری | تا به خانه شوم به دستوری | |
لختی از رنج ره برآسایم | چون رسد حکم شاه باز آیم | |
گر نه تا زندهام به خدمت شاه | سر نگردانم از پرستش گاه | |
شاه فرمود تا ز گوهر و گنج | دست خازن شود جواهرسنج | |
آورد تحفهای سلطانی | مصری و مغربی و عمانی | |
حملداران در آمدند به کار | حمل بر حمل ساختند نثار | |
زر به خروار و مشک نافه به گیل | وز غلام و کنیز چندین خیل | |
مرتفع جامههای قیمت مند | بیشتر زانکه گفت شاید چند | |
تازی اسبان پارسی پرورد | همه دریا گذار و کوه نورد | |
تیغ هندی و ذرع داودی | کشتی جود راند بر جودی | |
لعل و در بیش از آنکه قدر و قیاس | داندش در فروش و لعل شناس | |
گوهر آموده تاجی از سر خویش | با قبائی ز دخل ششتر بیش | |
داد تا زان دهش رخش رخشید | وز یمن تا عدن به او بخشید | |
با چنین نعمتی ز درگه شاه | رفت نعمان چو زهره از بر ماه |