تفاوت میان نسخههای «دیوان شمس/نقش بند جان که جانها جانب او مایلست»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|نقش بند جان که جانها جانب او مایلست|عاقلان را بر زبان و عاشقان را در دلست}} | {{ب|نقش بند جان که جانها جانب او مایلست|عاقلان را بر زبان و عاشقان را در دلست}} | ||
{{ب|آنک باشد بر زبانها لا احب الافلین|باقیات الصالحات است آنک در دل حاصلست}} | {{ب|آنک باشد بر زبانها لا احب الافلین|باقیات الصالحات است آنک در دل حاصلست}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۲ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۵:۱۷
' | دیوان شمس (غزلیات) (نقش بند جان که جانها جانب او مایلست) از مولوی |
' |
نقش بند جان که جانها جانب او مایلست | عاقلان را بر زبان و عاشقان را در دلست | |
آنک باشد بر زبانها لا احب الافلین | باقیات الصالحات است آنک در دل حاصلست | |
دل مثال آسمان آمد زبان همچون زمین | از زمین تا آسمانها منزل بس مشکلست | |
دل مثال ابر آمد سینهها چون بامها | وین زبان چون ناودان باران از این جا نازلست | |
آب از دل پاک آمد تا به بام سینهها | سینه چون آلوده باشد این سخنها باطلست | |
این خود آن کس را بود کز ابر او باران چکد | بام کو از ابر گیرد ناودانش قایلست | |
آنک برد از ناودان دیگران او سارقست | آنک دزدد آب بام دیگران او ناقلست | |
هر که روید نرگس گل ز آب چشمش عاشقست | هر که نرگسها بچیند دسته بند عاملست | |
گر چه کفهای ترازو شد برابر وقت وزن | چون زبانه ش راست نبود آن ترازو مایلست | |
هر کی پوشیدهست بر وی حال و رنگ جان او | هر جوابی که بگوید او به معنی سائلست | |
گر طبیبی حاذقی رنجور را تلخی دهد | گر چه ظالم مینماید نیست ظالم عادلست | |
پا شناسد کفش خویش ار چه که تاریکی بود | دل ز راه ذوق داند کاین کدامین منزلست | |
در دل و کشتی نوح افکن در این طوفان تو خویش | دل مترسان ای برادر گر چه منزلهایلست | |
هر که را خواهی شناسی همنشینش را نگر | زانک مقبل در دو عالم همنشین مقبلست | |
هر چه بر تو ناخوش آید آن منه بر دیگران | زانک این خو و طبیعت جملگان را شاملست | |
پنبهها در گوش کن تا نشنوی هر نکتهای | زانک روح ساده تو زنگها را قابلست | |
هر که روحش از هوای هفتمین بگذشت رست | می خور از انفاس روح او که روحش بسملست | |
این هوا اندر کمین باشد چو بیند بیرفیق | مرد را تنها بگوید هین که مردک غافلست | |
وصل خواهی با کسان بنشین که ایشان واصلند | وصل از آن کس خواه باری کو به معنی واصلست | |
گرد مستان گرد اگر می کم رسد بویی رسد | خود مذاق می چه داند آنک مرد عاقلست | |
نکتهها را یاد میگیری جواب هر سال | تا به وقت امتحان گویند مرد فاضلست | |
گر بنتوانی ز نقص خود شدن سوی کمال | شمس تبریزی کنون اندر کمالت کاملست |