تفاوت میان نسخههای «مثنوی معنوی/تعجب کردن آدم علیهالسلام از ضلالت ابلیس لعین و عجب آوردن»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|چشم آدم بر بلیسی کو شقیست|از حقارت وز زیافت بنگریست}} | {{ب|چشم آدم بر بلیسی کو شقیست|از حقارت وز زیافت بنگریست}} | ||
{{ب|خویشبینی کرد و آمد خودگزین|خنده زد بر کار ابلیس لعین}} | {{ب|خویشبینی کرد و آمد خودگزین|خنده زد بر کار ابلیس لعین}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۸ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۲۰
' | دفتر اول مثنوی (تعجب کردن آدم علیهالسلام از ضلالت ابلیس لعین و عجب آوردن) از مولوی |
' |
چشم آدم بر بلیسی کو شقیست | از حقارت وز زیافت بنگریست | |
خویشبینی کرد و آمد خودگزین | خنده زد بر کار ابلیس لعین | |
بانگ بر زد غیرت حق کای صفی | تو نمیدانی ز اسرار خفی | |
پوستین را بازگونه گر کند | کوه را از بیخ و از بن برکند | |
پردهی صد آدم آن دم بر درد | صد بلیس نو مسلمان آورد | |
گفت آدم توبه کردم زین نظر | این چنین گستاخ نندیشم دگر | |
یا غیاث المستغیثین اهدنا | لا افتخار بالعلوم و الغنی | |
لا تزغ قلبا هدیت بالکرم | واصرف الس الذی خط القلم | |
بگذران از جان ما س القضا | وامبر ما را ز اخوان صفا | |
تلختر از فرقت تو هیچ نیست | بی پناهت غیر پیچاپیچ نیست | |
رخت ما هم رخت ما را راهزن | جسم ما مر جان ما را جامه کن | |
دست ما چون پای ما را میخورد | بی امان تو کسی جان چون برد | |
ور برد جان زین خطرهای عظیم | برده باشد مایهی ادبار و بیم | |
زانک جان چون واصل جانان نبود | تا ابد با خویش کورست و کبود | |
چون تو ندهی راه جان خود برده گیر | جان که بی تو زنده باشد مرده گیر | |
گر تو طعنه میزنی بر بندگان | مر ترا آن میرسد ای کامران | |
ور تو ماه و مهر را گویی جفا | ور تو قد سرو را گویی دوتا | |
ور تو چرخ و عرش را خوانی حقیر | ور تو کان و بحر را گویی فقیر | |
آن بنسبت با کمال تو رواست | ملک اکمال فناها مر تراست | |
که تو پاکی از خطر وز نیستی | نیستان را موجد و مغنیستی | |
آنک رویانید داند سوختن | زانک چون بدرید داند دوختن | |
میبسوزد هر خزان مر باغ را | باز رویاند گل صباغ را | |
کای بسوزیده برون آ تازه شو | بار دیگر خوب و خوبآوازه شو | |
چشم نرگس کور شد بازش بساخت | حلق نی ببرید و بازش خود نواخت | |
ما چو مصنوعیم و صانع نیستیم | جز زبون و جز که قانع نیستیم | |
ما همه نفسی و نفسی میزنیم | گر نخواهی ما همه آهرمنیم | |
زان ز آهرمن رهیدستیم ما | که خریدی جان ما را از عمی | |
تو عصاکش هر کرا که زندگیست | بی عصا و بی عصاکش کور چیست | |
غیر تو هر چه خوشست و ناخوشست | آدمی سوزست و عین آتشست | |
هر که را آتش پناه و پشت شد | هم مجوسی گشت و هم زردشت شد | |
کل شیء ما خلا الله باطل | ان فضل الله غیم هاطل |