تفاوت میان نسخههای «خاقانی (قصاید)/عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا|که عمر بیشبها دادمش به شیربها}} | {{ب|عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا|که عمر بیشبها دادمش به شیربها}} | ||
{{ب|چو کشت عافیتم خوشه در گلو آورد|چو خوشه باز بریدم گلوی کام و هوا}} | {{ب|چو کشت عافیتم خوشه در گلو آورد|چو خوشه باز بریدم گلوی کام و هوا}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۱۷:۳۴
' | خاقانی (قصاید) (عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا) از خاقانی |
' |
عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا | که عمر بیشبها دادمش به شیربها | |
چو کشت عافیتم خوشه در گلو آورد | چو خوشه باز بریدم گلوی کام و هوا | |
خروس کنگرهی عقل پر بکوفت چو دید | که در شب امل من سپیده شد پیدا | |
چو ماه سی شبه ناچیز شد خیال غرور | چو روز پانزده ساعت کمال یافت ضیا | |
مسیح وار پی راستی گرفت آن دل | که باژ گونه روی بود چون خط ترسا | |
ز مرغزار سلامت در مراست خبر | که هم مسیح خبر دارد از مزاج گیا | |
مرا طبیب دل اندرز گونهای کرده است | کز این سواد بترس از حوادث سودا | |
به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی بر | که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا | |
اسیر طبع مخالف مدار جان و خرد | زبون چارزبانی مکن دو حور لقا | |
که پوست پارهای آمد هلاک دولت آن | که مغز بیگنهان را دهد به اژدها | |
مرا شهنشه وحدت ز داغ گاه خرد | به شیب و مقرعه دعوت همی کند که بیا | |
از این سراچهی آوا و رنگ دل بگسل | به ارغوان ده رنگ و به ارغنون آوا | |
در این رصد گه خاکی چه خاک میبیزی | نه کودکی نه مقامر ز خاک چیست تو را؟ | |
به دست آز مده دل که بهر فرش کنشت | ز بام کعبه ند زدند مکیان دیبا | |
به بوی نفس مکن جان که بهر گردن خوک | کسی نبرد زنجیر مسجد الاقصا | |
ببین که کوکبهی عمر خضر وار گذشت | تو بازمانده چو موسی به تیه خوف و رجا | |
پریر نوبت حج بود و مهد خواجه هنوز | از آن سوی عرفات است چشم بر فردا | |
به چاه جاه چه افتی و عمر در نقصان | به قصد فصد چه کوشی و ماه در جوزا | |
برفت روز و تو چون طفل خرمی آری | نشاط طفل نماز دگر بود عذرا | |
چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود | به صد خزینه تبذل به دانگی استقصا | |
دو رنگی شب و روز سپهر بوقلمون | پرند عمر تو را میبرند رنگ و بها | |
دو چشمهاند یکی قیر و دیگری سیماب | شب بنفشه وش و روز یاسمین سیما | |
تو غرق چشمهی سیماب و قیر و پنداری | که گرد چشمهی حیوان و کوثری به چرا | |
جهان به چشمی ماند در او سیاه و سپید | سپید ناخنه دار تو سیاه نابینا | |
ببر طناب هوس پیش از آنکه ایامت | چهار میخ کند زیر خیمهی خضرا | |
به صور نیم شبی درفکن رواق فلک | به ناوک سحری بر شکن مصاف فضا | |
جهان به بوالعجبی تا کیت نماید لعب | به هفت مهرهی زرین و حقهی مینا | |
تو را به مهره و حقه فریفتند ایراک | چو حقه بیدل و مغزی چو مهره بی سر و پا | |
فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون | اجل چو گنبد گل برشکافدت عمدا | |
ز خشک سال حوادث امید امن مدار | که در تموز ندارد دلیل برف هوا | |
چه جای راحت و امن است و دهر پر نکبت | چه روز باشه و صید است دست پر نکبا | |
مگو که دهر کجا خون خورد که نیست دهانش | ببین به پشه که زوبین زن است و نیست کیا | |
مساز عیش که نامردم است طبع جهان | مخور کرفس که پر کژدم است بوم و سرا | |
ز روزگار وفا هم به روزگار آید | که حصرم از پس شش ماه میشود صهبا | |
چه خوش بوی که درون وحشت است و بیرون غم | کجا روی که ز پیش آتش است و پس دریا | |
خوشی طلب کنی از دهر، ساده دل مردا | که از زکات ستانان زکات خواست عطا | |
سلاح کار خود اینجا ز بی زبانی ساز | که بی زبان دفع زبانیه است آنجا | |
چو خوشه چند شوی صد زبان نمیخواهی | که یک زبان چون ترازو بوی به روز جزا | |
در این مقام کسی کو چو مار شد دو زبان | چو ماهی است بریده زبان در آن ماوا | |
خرد خطیب دل است و دماغ منبر او | زبان به صورت تیغ و دهان نیام آسا | |
درون کام نهان کن زبان که تیغ خطیب | برای نام بود در برش نه بهر وغا | |
زبان به مهر کن و جز بگاه لا مگشای | که در ولایت قالوابلی رسی از لا | |
دو اسبه بر اثر لا بران بدان شرطی | که رخت نفکنی الا به منزل الا | |
مگر معاملهی لا اله الا الله | درم خرید رسول اللهت کند به بها | |
زبان ثناگر درگاه مصطفی خوشتر | که بارگیر سلیمان نکوتر است صبا | |
ثنای او به دل ما فرو نیاید از آنک | عروس سخت شگرف است و حجله نا زیبا | |
سپید روی ازل مصطفی است کز شرفش | سیاه گشت به پیرانه سر، سر دنیا | |
فلک به دایگی دین او در این مرکز | زنی است بر سر گهوارهای بمانده دوتا | |
دمش خزینهگشای مجاهز ارواج | دلش خلیفهی کتاب علم الاسما | |
به پیش کاتب وحیش دوات دار، خرد | به فرق حاجب بارش نثار بار خدا | |
هزار فصل ربیعش جنیبه دار جمال | هزار فضل ربیعش خریطه دار سخا | |
زبان در آن دهن پاک گوئیا که مگر | میان چشمهی خضر است ماهیی گویا | |
دو شاخ گیسوی او چون چهار بیخ حیات | به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعی | |
نه باد گیسوی او ز آتش بهار کم است | که آب و گل را آبستنی دهد ز نما | |
عروس دهر و سرور جهان نخواست از آنک | نداشت از غم امت به این و آن پروا | |
از این حریف گلو بر حذر گزید حذر | وز این ابای گلوگیر ابا نمود ابا | |
چهار یارش تا تاج اصفیا نشدند | نداشت ساعد دین یاره داشتن یارا | |
الهی از دل خاقانی آگهی که در او | خزینه خانهی عشق است در به مهر رضا | |
از آن شراب که نامش مفرح کرم است | به رحمت این جگر گرم را بساز دوا | |
ز هرچه زیب جهان است و هرکه ز اهل جهان | مرا چو صفر تهی دار و چون الف تنها | |
قنوت من به نماز و نیاز در این است | که عافنا و قنا شر ما قضیت لنا | |
مرا به منزل الا الذین فرود آور | فرو گشای ز من طمطراق الشعرا | |
یقین من تو شناسی ز شک مختصران | که علم توست شناسای ربنا ارنا | |
مرا ز آفت مشتی زیاد باز رهان | که بر زنای زن زید گشتهاند گوا | |
خلاص ده سخنم را ز غارت گرهی | که مولعاند به نقش ریا و قلب ریا | |
به روز حشر که آواز لاتخف شنوند | به گوش خاطر ایشان رسان که لابشری | |
چو کاسه باز گشاده دهان ز جوع الکلب | چو کوزه پیش نهاده شکم ز استسقا | |
اگر خسیسی بر من گران سر است رواست | که او زمین کثیف است و من سمای سنا | |
گر او نشسته و من ایستادهام شاید | نشسته باد زمین و ستاده باد سما | |
ور او به راحت و من در مشقتم چه عجب | که هم زمین بود آسوده و آسمان دروا | |
سخن به است که ماند ز مادر فکرت | که یادگار هم اسما نکوتر از اسما |