تفاوت میان نسخههای «خاقانی (قصاید)/سریر فقر تو را سرکشد به تاج رضا»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|سریر فقر تو را سرکشد به تاج رضا|تو سر به جیب هوس درکشیدهای به خطا}} | {{ب|سریر فقر تو را سرکشد به تاج رضا|تو سر به جیب هوس درکشیدهای به خطا}} | ||
{{ب|بر آن سریر سر بیسران به تاج رسید|تو تاج بر سری از سر فرو نهی عمدا}} | {{ب|بر آن سریر سر بیسران به تاج رسید|تو تاج بر سری از سر فرو نهی عمدا}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۱۷:۳۴
' | خاقانی (قصاید) (سریر فقر تو را سرکشد به تاج رضا) از خاقانی |
' |
سریر فقر تو را سرکشد به تاج رضا | تو سر به جیب هوس درکشیدهای به خطا | |
بر آن سریر سر بیسران به تاج رسید | تو تاج بر سری از سر فرو نهی عمدا | |
سر است قیمت این تاج گر سرش داری | به من یزید چنین تاج سر بیار بها | |
تو را چو شمع ز تن هر زمان سری روید | سری که دردسر آرد بریدن است دوا | |
نگر که نام سری بر چنین سری ننهی | که گنبد هوس است این و دخمهی سودا | |
سری دگر به کف آور که در طریقت عشق | سزاست این سر سگ سار سنگ سار سزا | |
چرا چو لالهی نشکفته سر فکنده نهای | که آسمان ز سر افکندگی است پا برجا | |
تو را میان سران کی رسد کله داری | ز خون حلق تو خاکی نگشته لعل قبا | |
یتیم وار در این تیم ضایع است دلت | برو یتیم نوازی بورز چون عنقا | |
دلی طلب کن بیمار کردهی وحدت | چو چشم دوست که بیماری است عین شفا | |
مگر شبی ز برای عیادت دل تو | قدم نهد صفت ینزل الله از بالا | |
بر آستانهی وحدت سقیم خوش تر دل | به پالکانهی جنت عقیم به حورا | |
مقامری صفتی کن طلب که نقش قمار | دو یک شمار دگر چه دوشش زند عذرا | |
تو را مقامر صورت کجا دهد انصاف | تورا هلیلهی زرین کجا برد صفرا | |
به ترک جاه مقامر ظریف تر درویش | بخوان شاه مزعفر لطیف تر حلوا | |
سواد اعظمت اینک ببین مقام خرد | جهاد اکبرت اینک بدر مصاف هوا | |
میان خاک چه بازی سفال کودک وار | سرای خاک به خاکی بباز مرد آسا | |
زر نهاد تو چون پاک شد به بوتهی خاک | نه طوق و تاج شود چون شود ز بوته جدا | |
زری که گوی گریبان جبرئیل سزد | رکاب پای شیاطین مکن که نیست سزا | |
چو گل مباش که هم پوست را کفن سازی | چو لاله باری اول ز پوست بیرون آ | |
به دست همت طغرای بینیازی دار | که هر دو کون تو داری چو داری این طغرا | |
ره امان نتوان رفت و دل رهین امل | رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا | |
تو را امان ز امل به که اسب جنگی را | به روز معرکه برگستوان به از هرا | |
تو را که رشتهی ایمان ز هم گسست امروز | سحاء خط امان از چه میکنی فردا | |
تو را ز پشتی همت به کف شود ملکت | بلی ز پهلوی آدم پدید شد حوا | |
چو همت آمد هر هشت داده به جنت | که از سر دو گروهی است شورش و غوغا | |
خروش و جوش تو از بهر بود و نابود است | که از سر دو گروهی است شورش و غوغا | |
به بوی بود دو روزه چرا شوی خرسند | که بدو حال محال است و مهر کار فنا | |
به بند دهر چه ماندی بمیر تا برهی | که طوطی از پی این مرگ شد ز بند رها | |
چو باشه دوخته چشمی به سوزن تقدیر | چو لاشه بسته گلوئی به ریسمان قضا | |
چه خوش حیات و چه ناخوش چو آخر است زوال | چه جعد ساده چه پرخم چو خارج است نوا | |
نجسته فقر، سلامت کجا کنی حاصل؟ | نگفته بسم به الحمد چون کنی مبدا؟ | |
دمیده در شب آخر زمان سپیدهی حشر | پس از تو خفتن اصحاب کهف نیست روا | |
مسافران به سحرگاه راه پیش کنند | تو خواب بیش کنی اینت خفتهی رعنا | |
به خواب دایم جز سیم و زر نمیبینی | ببین که رز همه رنج است و سیم جمله عنا | |
تو را که از مل و مال است مستی و هستی | خمار و خواب تو را صور نشکند به صدا | |
میان بادیهای هان و هان مخسب ار نه | حرامیان ز تو هم سر برند و هم کالا | |
غلام آب رزانی نداری آب روان | رفیق صاف رحیقی نهای به صف صفا | |
به کار آبی و دین با دل و تنت گویان | که کار آب شما برد آب کار شما | |
بهینه چیز که آن کیمیای دولت توست | ز همنشینی صهبا هبا شده است هبا | |
خرد به ماتم و تن در نشاط خوش نبود | که دیو جلوه کند بر تو و پری رسوا | |
برو نخست طهارت کن از جماع الاثم | که کس جنب نگذارند در جناب خدا | |
مجرد آی در این راه تا زحق شنوی | الی عبدی اینجا نزول کن اینجا | |
ز چار ارکان برگرد و پنج ارکان جوی | که هست فایده زین پنج پنج نوبت لا | |
ز نه خراس برون شو به کوی هشت صفات | که هست حاصل این هشت هشت باغ بقا | |
اگر ز عارضهی معصیت شکسته دلی | تو را شفاعت احمد ضمان کند به شفا | |
به یک شهادت سربسته مرد احمد باش | که پایمرد سران اوست در سرای جزا | |
پی ثنای محمد برآر تیغ ضمیر | که خاص بر قد او بافتند درع ثنا | |
زبان بسته به مدح محمد آرد نطق | که نخل خشک پی مریم آورد خرما | |
بهینه سورت او بود و انبیا ابجد | مهینه معنی او بود و اصفیا اسما | |
اگرچه بعد همه در وجودش آوردند | قدوم آخر او بر کمال اوست گوا | |
نه سورت از پی ابجد همی شود مرقوم | نه معنی از پی اسما همی شود پیدا | |
نه روح را پس ترکیب صورت است نزول | نه شمس را ز پس صبح صادق است ضیا | |
نه سبزه بردمد از خاک وانگهی سوسن | نه غوره در رسد از تاک وانگهی صهبا | |
گه ولادتش ارواح خوانده سورهی نور | ستار بست ستاره سماع کرد سما | |
بکوفت موکب اقبال مرکب اجرام | ببست قبهی زربفت قبهی مینا | |
چو نقل کرد روانش، مسافر ملکوت | برای عرسش بر عرش خرقه کرد وطا | |
درید جوزا جیب و برید پروین عقد | گذاشت مهر دواج و فکند صبح لوا | |
ز بوی خلقش حبلالورید یافت حیات | ز فر لطفش حبلالمتین گرفت بها | |
به وقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی | حباب وار بدی هفت گنبد خضرا | |
سزد که چون کف او نشر کرد نشرهی جود | روان حاتم طی، طی کند بساط سخا | |
ز بارگاه محمد ندای هاتف غیب | به من رسید که خاقانیا بیار ثنا | |
ز خشک آخور خذلان برست خاقانی | که در ریاض محمد چرید کشت رضا | |
مراد بخشا در تو گریزم از اخلاص | کزین خراس خسیسان دهی خلاص مرا | |
مرا تو باش که از ما و من دلم بگرفت | برآر تیغ عنایت نه من گذار و نه ما | |
کلید رحمتم آخر عطا فرست چنان | که گنج معرفت اول هم از تو بود عطا | |
گوا توئی که ندارم به کاه برگی، برگ | به اهل بیت ز من چون رسد نوال و نوا | |
چو قرصهی جو و سرکه نمیرسد به مسیح | کجا رسد به حواری خواره و حلوا | |
مرا ز خطهی شروان برون فکن ملکا | که فرضهای است در او صد هزار بحر بلا | |
مرا کنف کفن است الغیاث از این موطن | مرا مقر سقر است الامان از این منشا | |
بر مهان نشوم ور شوم چو خاک مهین | غم کیا نخورم ور خورم به کوه، گیا | |
از این گره که چو پرگار دزد بدراهند | دلم چو نقطهی نون است در خط دنیا | |
گرفته سرشان سرسام و جسمشان ابرص | ز سام ابرص جانکاهتر به زهر جفا | |
مرا به باطل محتاج جاه خود شمرند | به حق حق که جز از حق مراست استغنا |