تفاوت میان نسخههای «خاقانی (قصاید)/داد مرا روزگار مالش دست جفا»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|داد مرا روزگار مالش دست جفا|با که توانم نمود نالش از این بی وفا}} | {{ب|داد مرا روزگار مالش دست جفا|با که توانم نمود نالش از این بی وفا}} | ||
{{ب|در سرم افکند چرخ با که سپارم عنان|بر لبم آورده جان با که گزارم عنا}} | {{ب|در سرم افکند چرخ با که سپارم عنان|بر لبم آورده جان با که گزارم عنا}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۱۷:۳۷
' | خاقانی (قصاید) (داد مرا روزگار مالش دست جفا) از خاقانی |
' |
داد مرا روزگار مالش دست جفا | با که توانم نمود نالش از این بی وفا | |
در سرم افکند چرخ با که سپارم عنان | بر لبم آورده جان با که گزارم عنا | |
محنت چون خون و گوشت در تنم آمیخته است | تا نشود جان ز تن، زو نتوان شد رها | |
برنتوانم گرفت پرهی کاهی ز ضعف | گرچه به صورت یکی است روی من و کهربا | |
گر ز غمم صد یکی شرح دهم پیش کوه | آه دهد پاسخم کوه به جای صدا | |
پای نهم در عدم بو که به دست آورم | هم نفسی تا کند درد دلم را دوا | |
این همه محنت که هست درد دو چشم من است | هیچ نکوعهد نیست کو شودم توتیا | |
هیچ نکرده گناه تا کی باشم به گوی | خستهی هر ناحفاظ بستهی هر ناسزا | |
از لگد حادثات سخت شکسته دلم | بسته خیالم که هست این خلل از بوالعلا | |
پیش بزرگان ما آب کسی روشن است | فعل سگ گنجه است قدح خر روستا | |
خود به ولوغ سگی بحر نگردد نجس | خود به وجود خری خلد نیابد وبا | |
این چو مگس میکند خوان سخن را عفن | وان چو ملخ میبرد کشتهی دین را نما | |
من شده چون عنکبوت در پی آن در بدر | بانگ کشیده چو سار از پی این جا بجا | |
یارب خاقانی است بانگ پر جبرئیل | خانه و کاشانهشان باد چو شهر سبا | |
هم بنماید چنین هم شود از قدر صدر | درد ورا انحطاط رنج ورا انتها | |
عازر ثانی منم یافته از وی حیات | عیسی دلها وی است داده تنم را شفا | |
آستر نطع اوست قبلهگه آسمان | منتظر جمع اوست قبلهگه مصطفی | |
گر دو شود قبلهمان بس عجبی نی از آنک | او به شماخی نهاد کعبهی دیگر بنا | |
در ازل آن کعبه بود قبلهی دین هدی | تا ابد این کعبه باد قبلهی مجد و علا | |
ای فضلا پروری کز شرف نام تو | مدعیان را درید قافیهی من قفا | |
تا به نوای مدیح وصف تو برداشتم | رود رباب من است رودهی اهل ریا | |
بهر خواص تو را مائدهی خوش مذاق | ساختم از جان پاک بنگر و در ده صلا | |
هست طریق غریب اینکه من آوردهام | اهل سخن را سزد گفتهی من پیشوا | |
خصم نگردد به زرق هم سخن من از آنک | همدم بلبل نشد بوالعجب از گندنا | |
گر ز درت غایبم جان بر تو حاضر است | مهره چو آمد به دست مار به کف گو میا | |
بر محک رغبتم بیش مزن بهر آنک | رد شدهی عالمم قلب همه دستها | |
نقش کژ من مبین خاصه که دانستهای | سر لان تسمع خیر من ان تری | |
نایدت از بود من هیچ غرض جز سخن | نیستم از مدح تو هیچ عوض جز دعا | |
بر در صدر تو باد خیمه زده تا ابد | لشکر جاه و جلال موکب عز و علا | |
شهر بد اندیش باد خاصه شبستان او | موقف خسف عظیم موضع مرگ فجا |