تفاوت میان نسخههای «خاقانی (قصاید)/راه نفسم بستهشد از آه جگر تاب»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|راه نفسم بستهشد از آه جگر تاب|کو هم نفسی تا نفسی رانم ازین باب}} | {{ب|راه نفسم بستهشد از آه جگر تاب|کو هم نفسی تا نفسی رانم ازین باب}} | ||
{{ب|از هم نفسان نیست مرا روزی ازیراک|در روزن من هم نرود صورت مهتاب}} | {{ب|از هم نفسان نیست مرا روزی ازیراک|در روزن من هم نرود صورت مهتاب}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۱۷:۳۹
' | خاقانی (قصاید) (راه نفسم بستهشد از آه جگر تاب) از خاقانی |
' |
راه نفسم بستهشد از آه جگر تاب | کو هم نفسی تا نفسی رانم ازین باب | |
از هم نفسان نیست مرا روزی ازیراک | در روزن من هم نرود صورت مهتاب | |
بی هم نفسی خوش نتوان زیست به گیتی | بیدست شناور نتوان رست ز غرقاب | |
امید وفا دارم و هیهات که امروز | در گوهر آدم بود این گوهر نایاب | |
جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم | جز سایه کسی همره من نیست ز اصحاب | |
آزردهی چرخم نکنم آرزوی کس | آری نرود گرگ گزیده ز پی آب | |
امروز منم روز فر رفته و شب نیز | سرگشته ازین بخت سبکپای گران خواب | |
نالنده و دل مرده تر از مرغ به شبگیر | لرزنده و نالندهتر از تیر به پرتاب | |
گرم است دمم چون نفس کورهی آهن | تنگ است دلم چون دهن کوزهی سیماب | |
با این همه امید به بهبود توان داشت | کان قطرهی تلخ است که شد لل خوشاب | |
راحت ز عنا زاید و شک نی که به نسبت | زان حصرم خام است چنین پخته میناب | |
از دادهی دهر است همه زادهی سلوت | از بخشش چاه است همه ریزش دولاب | |
ای مرد سلامت چه شناسد روش دهر | از مهر خلیفه که نویسد زر قلاب | |
از حادثه سوزم که برآورد ز من دود | وز نائبه نالم که فرو برد به من ناب | |
سرگشته چه گویم که سر و پای ندارم | خسته به گه خرط و شکسته گه طبطاب | |
بیمارم و چون گل که نهی در دم کوره | گه در عرقم غرقه و گه در تبم از تاب | |
حاجت به جوال است و جوم نیست ولیکن | دل هست بنفشه صفت و اشک چو عناب | |
چون زال به طفلی شدهام پیر ز احداث | زآن است که رد کردهی احرارم و احباب | |
خرسندی من دل دهدم گر ندهد خلق | سیمرغ غم زال خورد گر نخورد باب | |
همت به سرم گفت که جاه آمد مپذیر | عزلت به درم کوفت که فقر آمد دریاب | |
زان دل که در او جاه بود ناید تسلیم | زان نی که ازو نیشه کنی ناید جلاب | |
مگزین در دونان چو بود صدر قناعت | منگر مه نخشب چو بود ماه جهان تاب | |
ایام به نقصان و تو را کوشش بیشی | خورشید به سرطان و تو را پوشش سنجاب | |
کی فربهی عیش دهد آخور ایام | کی پرورش پیل بود جانب سقلاب | |
تکیه نکند بر کرم دهر خردمند | سکه ننهد بر درم ماهی ضراب | |
دهرا چه کشی دهره به خون ریختن من | خود ریخته گردد تو مکش دهره و مشتاب | |
قصاب چه آری ز پی کشتن ماهی | خود کشته شود ماهی بیحربهی قصاب | |
هان ای دل خاقانی اگرچه ستم دهر | برتافتنی نیست مشو تافته برتاب | |
نقدی که قدر بخشد چه قلب، چه رایج | لفظی که قضا راند چه سلب، چه ایجاب | |
خط بر خط عالم کش و در خط مشو از کس | دل طاق کن از هستی و بر طاق نه اسباب | |
جاهل نرسد در سخن ژرف تو آری | کف بر سر بحر آید پیدا نه به پایاب | |
تحقیق سخن گوی نخیزد ز سخن دزد | تعلیق رسن باز نیاید ز رسن تاب | |
کو آنکه سخندان مهین بود به حکمت | کو آنکه هنر بخش بهین بود به آداب | |
کو صدر افاضل شرف گوهر آدم | کو کافی دین واسطهی گوهر انساب | |
کو آنکه ولی نعمت من بود و عم من | عم نه که پدر بود و خداوند به هر باب | |
آن فخر من و مفتخر ماضی اسلاف | آن صدر من و مصدر مستقبل اعقاب | |
آن خاتمهی کار مرا خاتم دولت | آن فاتحهی طبع مرا فاتح ابواب | |
در دولت عم بود مرا مادت طبعم | آری ز دماغ است همه قوت اعصاب | |
زو دیو گریزنده و او داعی انصاف | زو حکمت نازنده و او منهی الباب | |
زآن عقل بدو گفته که ای عمر عثمان | هم عمر خیامی و هم عمر خطاب | |
ادریس قضا بینش و عیسای شفا بخش | داده لقبش در دو هنر واضح القاب | |
از نعش هدی تختش و از تیر فلک میل | وز قوس قزح زیجش وز ماه سطرلاب | |
دانم که دگرباره گهر دزدد ازین عقد | آن طفل دبستان من آن مردک کذاب | |
هندو بچهای سازد ازین ترک ضمیرم | زآن تا نشناسند بگرداند جلباب | |
چون خیمهی ابیات چهل پنج شد از نظم | بگسست طناب سخن از غایت اطناب |