تفاوت میان نسخههای «خاقانی (قصاید)/قلم بخت من شکسته سر است»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|قلم بخت من شکسته سر است|موی در سر ز طالع هنر است}} | {{ب|قلم بخت من شکسته سر است|موی در سر ز طالع هنر است}} | ||
{{ب|بخت نیک، آرزو رسان دل است|که قلم نقش بند هر صور است}} | {{ب|بخت نیک، آرزو رسان دل است|که قلم نقش بند هر صور است}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۱۷:۳۹
' | خاقانی (قصاید) (قلم بخت من شکسته سر است) از خاقانی |
' |
قلم بخت من شکسته سر است | موی در سر ز طالع هنر است | |
بخت نیک، آرزو رسان دل است | که قلم نقش بند هر صور است | |
نقش امید چون تواند بست | قلمی کز دلم شکستهتر است | |
دیده دارد سپید بخت سیاه | این سپید آفت سیاه سر است | |
بخت را در گلیم بایستی | این سپیدی برص که در بصر است | |
چشم زاغ است بر سیاهی بال | گر سپیدی به چشم زاغ در است | |
کوه را زر چه سود بر کمرش | که شهان را زر از در کمر است | |
تن چو ناخن شد استخوانم از آنک | بخت را ناخته به چشم در است | |
استخوان پیشکش کنم غم را | زآنکه غم میهمان سگ جگر است | |
روز دانش زوال یافت که بخت | به من راست فعل کژ نگر است | |
بس به پیشین ندیدهای خورشید | که چو کژ سر نمود کژ نظر است | |
چون نفس میزنم کژم نگرد | چرخ کژ سیر کاهرمن سیر است | |
چون صفیرش زنی کژت نگرد | اسب کورا نظر بر آبخور است | |
یا مگر راست میکند کژ من | که مرا از کژی هنوز اثر است | |
ترک آن کژ نگه کند در تیر | تا شود راست کالت ظفر است | |
همه روز اعور است چرخ ولیک | احول است آن زمان که کینهور است | |
هر که را روی راست، بخت کژ است | مار کژ بین که بر رخ سپر است | |
بس نبالد گیابنی که کژ است | بس نپرد کبوتری که تر است | |
دهر صیاد و روز و شب دو سگ است | چرخ باز کبود تیز پر است | |
همه عالم شکارگه بینی | کاین دو سگ زیر و باز بر زبر است | |
عقل سگ جان هوا گرفت چو باز | کاین سگ و باز چون شکارگر است | |
من چو کبک آب زهره ریخته رنگ | صید باز و سگی که بوی بر است | |
نیک بد حال و سخت سست دلم | حال و دل هر دو یک نه بر خطر است | |
عافیت آرزو کنم هیهات | این تمناست یافتن دگر است | |
آرزو را ذخیره امید است | وصل امید عمر جانور است | |
آرزو چون نشاند شاخ طمع | طلبش بیخ و یافت برگ و بر است | |
طمع آسان ولی طلب صعب است | صعبی یافت از طلب بتر است | |
آرزویی که از جهان خواهم | بدهد زآنکه مست و بیخبر است | |
لیکن آن داده را به هشیاری | واستاند که نیک بد گهر است | |
در دبستان روزگار، مرا | روز و شب لوح آرزو به بر است | |
هیچ طفلی در این دبستان نیست | که ورا سورهی وفا ز بر است | |
چون برد آیت وفا از یاد؟ | کخر اوفوا بعهدی از سور است | |
خاطرم بکر و دهر نامرد است | نزد نامرد، بکر کمخطر است | |
نالش بکر خاطرم ز قضاست | گلهی شهربانو از عمر است | |
سایهی من خبر ندارد از آنک | آه من چرخسوز و کوه در است | |
جوش دریا در دیده زهرهی کوه | گوش ماهی بنشنود که کر است | |
مر ما مر من حساب العمر | چون به پنجه رسد حساب مر است | |
ناودان مژه ز بام دماغ | قطره ریز است و آرزو خضر است | |
سبب آبروی آب مژه است | صیقل تیغ کوه تیغ خور است | |
نکنم زر طلب که طالب زر | همچو زر نثار پیسپر است | |
عاقبت هرکه سر فراخت به زر | همچو سکه نگون و زخم خور است | |
روی عقل از هوای زر همه را | آبله خورده همچو روی زر است | |
از شمار نفس فذلک عمر | هم غم است ار چه غم نفس شمراست | |
غم هم از عالم است و در عالم | مینگنجد که بس قوی حشر است | |
عالم از جور مایهی زای غم است | بتر از هیمه مایه شرر است | |
چون شرر شد قوی همه عالم | طعمه سازد چه حاجت تبر است | |
لهو، یک جزو و غم هزار ورق | غصه مجموع و قصه مختصر است | |
قابل گل منم که گل همه تن | رنگ خون است و خار نیشتر است | |
غم ز دل زاد و خورد خون دلم | خون مادر غذا ده پسر است | |
آتشی کز دل شجر زاید | طعمهی او هم از تن شجر است | |
چرخ بازیچه گون چون بازیچه | در کف هفت طفل جان شکر است | |
بدو خیط ملون شب و روز | در گشایش بسان باد فر است | |
شب که ترکان چرخ کوچ کنند | کاروان حیات بر حذر است | |
خیل ترکان کنند بر سر کوچ | غارت کاروان که بر گذر است | |
خواجه چون دید دردمند دلم | گفت کین دردناکی از سفر است | |
هان کجایی چه میخوری؟ گفتم | میخورم خون خود که ما حضر است | |
چه خورش کو خورش کدام خورش | دست خون مانده را چه جای خور است | |
گوید آخر چه آرزو داری | آرزو زهر و غم نه کام و گر است | |
نیم جنسی و یکدلی خواهم | آرزوم از جهان همین قدر است | |
از دو یک دم که در جهان یابم | ناگزیر است و از جهان گذر است | |
نگذرد دیگ پایه را ز حجر | نگذرد آتشی که در حجر است | |
به مقامی رسیدهام که مرا | خار و حنظل بجای گل شکر است | |
کو سر تیغ کرزوی من است | کانس وحشی به سبزه و شمر است | |
بر سر تیغ به سری که سر است | خرج قصاب به بزی که نر است | |
ابله از چشم زخم کم رنج است | اکمه از درد چشم کم ضرر است | |
جاهل آسوده، فاضل اندر رنج | فضل مجهول و جهل معتبر است | |
سفله مستغنی و سخی محتاج | این تغابن ز بخشش قدر است | |
همه جور زمانه بر فضلاست | بوالفضول از حفاش زاستر است | |
سوس را با پلاس کینی نیست | کین او با پرند شوشتر است | |
حال مقلوب شد که بر تن دهر | ابره کرباس و دیبه آستر است | |
عالم از علم مشتق است و لیک | جهل عالم به عالمی سمر است | |
معنی از اشتقاق دور افتاد | کز صلف کبر و از اصف کبر است | |
قوت مرغ جان به بال دل است | قیمت شاخ کز به زال زر است | |
دل پاکان شکستهی فلک است | زال دستان فکندهی پدر است | |
جان دانا عجب بزرگ دل است | تن ادریس بس بلند پر است | |
در گلستان عمر و رستهی عهد | پس گل، خار و بعد نفع، ضر است | |
از پس هر مبارکی شومی است | وز پی هر محرمی صفر است | |
فقر کن نصب عین و پیش خسان | رفع قصه مکن نه وقت جر است | |
دهر اگر خوان زندگانی ساخت | خورد هر چاشنی که کام و گر است | |
سال کو خرمن جوانی دید | سوخت هر خوشهای که زیب و فر است | |
درزیی صدرهی مسیح برید | علمش برد و گفت گوش خر است | |
کشت امید چون نرویاند | گریه کو فتح باب هر نظر است | |
وقت تب چون به نی نبرد تب | شیر گر نیستانش مستقر است | |
دفع عین الکمال چون نکند | رنگ نیلی که بر رخ قمر است | |
دی همی گفتم آه کز ره چشم | دل من نیم کشتهی عبر است | |
مرگ یاران شنیدم از ره گوش | دلم امروز کشتهی فکر است | |
هر که از راه گوش کشته شود | زاندرون پوست خون او هدر است | |
آری آری هم از ره گوش است | کشتن قندزی که در خزر است | |
نقطهی خون شد از سفر دل من | خود سفر هم به نقطهای سقر است | |
تا به غربت فتادهام همه سال | نه مهم غیبت و سه مه حضر است | |
نی نی از بخت شکرها دارم | چند شکری که شوک بیثمر است | |
صورت بخت من طویلالذیل | در وفا چون قصیر با قصر است | |
بخت ملاح کشتی طرب است | بخت فلاح کشته بطر است | |
چشم بد دور بر در بختم | چرخ حلقه به گوش همچو در است | |
بخت، مرغ نشیمن امل است | روز، طفل مشیمهی سحر است | |
هم ز بخت است کز مقالت من | همه عالم غرائب و غرر است | |
استراحت به بخت یا نعم است | استطابت به آب یا مدر است | |
فخر من یاد کرد شروان به | که مباهات خور به باختر است | |
لیک تبریز به اقامت را | که صدف قطره را بهین مقر است | |
هم به مولد قرار نتوان کرد | که صدف حبس خانهی درر است | |
گرچه تبریز شهرهتر شهری است | لیک شروان شریفتر ثغر است | |
خاک شروان مگو که وان شر است | کان شرفوان به خیر مشتهر است | |
هم شرفوان نویسمش لیکن | حرف علت از آن میان بدر است | |
عیب شروان مکن که خاقانی | هست از آن شهر کابتداش شر است | |
عیب شهری چرا کنی به دو حرف | کاول شرع و آخر بشر است | |
جرم خورشید را چه جرم بدانک | شرق و غرب ابتدا شراست و غر است | |
گر چه ز اول غر است حرف غریب | مرد نامی غریب بحر و بر است | |
چه کنی نقص مشک کاشغری | که غر آخر حروف کاشغر است | |
گرچه هست اول بدخشان بد | به نتیجه نکوترین گهر است | |
نه تب اول حروف تبریز است | لیک صحت رسان هر نفر است | |
دیدی آن جانور که زاید مشک | نامش آهو و او همه هنر است |