تفاوت میان نسخههای «خاقانی (قصاید)/راحت از راه دل چنان برخاست»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|راحت از راه دل چنان برخاست|که دل اکنون ز بند جان برخاست}} | {{ب|راحت از راه دل چنان برخاست|که دل اکنون ز بند جان برخاست}} | ||
{{ب|نفسی در میان میانجی بود|آن میانجی هم از میان برخاست}} | {{ب|نفسی در میان میانجی بود|آن میانجی هم از میان برخاست}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۱۷:۳۹
' | خاقانی (قصاید) (راحت از راه دل چنان برخاست) از خاقانی |
' |
راحت از راه دل چنان برخاست | که دل اکنون ز بند جان برخاست | |
نفسی در میان میانجی بود | آن میانجی هم از میان برخاست | |
سایهای مانده بود هم گم شد | وز همه عالمم نشان برخاست | |
چار دیوار خانه روزن شد | بام بنشست و آستان برخاست | |
دل خاکی به دست خون افتاد | اشک خونین دیت ستان برخاست | |
آب شور از مژه چکید و ببست | زیر پایم نمکستان برخاست | |
بر دل من کمان کشید فلک | لرز تیرم ز استخوان برخاست | |
آه من دوش تیر باران کرد | ابر خونبار از آسمان برخاست | |
غصهای بر سر دلم بنشست | که بدین سر نخواهد آن برخاست | |
آمد آن مرغ نامه آور دوست | صبحگاهی کز آشیان برخاست | |
دید کز جای برنخاستمش | طیره بنشست و دل گران برخاست | |
اژدها بود خفته بر پایم | نتوانستم آن زمان برخاست | |
پای من زیر کوه آهن بود | کوه بر پای چون توان برخاست | |
پای خاقانی ار گشادستی | داندی از سر جهان برخاست | |
مار ضحاک ماند بر پایم | وز مژه گنج شایگان برخاست | |
سوزش من چو ماهی از تابه | زین دو مار نهنگ سان برخاست | |
چون تنورم به گاه آه زدن | کاتشین مارم از دهان برخاست | |
در سیه خانه دل کبودی من | از سپیدی پاسبان برخاست | |
سگ دیوانه پاسبانم شد | خوابم از چشم سیل ران برخاست | |
سگ گزیده ز آب ترسد از آن | ترسم از آب دیدگان برخاست | |
در تموزم ببندد آب سرشک | کز دمم باد مهرگان برخاست | |
همه شب سرخ روی چون شفقم | کز سرشک آب ناردان برخاست | |
ساقم آهن بخورد و از کعبم | سیل خونین به ناودان برخاست | |
بل که آهن ز آه من بگداخت | ز آهن آواز الامان برخاست | |
تا چو بازم در آهنین خلخال | چو جلاجل ز من فغان برخاست | |
تن چو تار قز و بریشم وار | ناله زین تار ناتوان برخاست | |
رنگ رویم فتاد بر دیوار | نام کهگل به زعفران برخاست | |
خون دل زد به چرخ چندان موج | که گل از راه کهکشان برخاست | |
بلبلم در مضیق خارستان | که امیدم ز گلستان برخاست | |
چند نالم که بلبل انصاف | زین مغیلان باستان برخاست | |
جگر از بس که هم جگر خورد است | معده را ذوق آب و نان برخاست | |
جان شد اینجا چه خاک بیزد تن | که دکاندار از دکان برخاست | |
خاک شد هر چه خاک برد به دوش | کابخوردش ز خاکدان برخاست | |
جامهی گازر آب سیل ببرد | شاید ار درزی ار دکان برخاست | |
چرخ گوئی دکان قصابی است | کز سر تیغ خون فشان برخاست | |
بره زان سو ترازوی زینسو | چرب و خشکی از این میان برخاست | |
قسم هر ناکسی سبک فربه | قسم من لاغر و گران برخاست | |
هر سقط گردنی است پهلوسای | زان ز دل طمع گرد ران برخاست | |
گر برفت آبروی ترس برفت | گله مرد و غم شبان برخاست | |
کاروان منقطع شد از در شهر | رصد از راه کاروان برخاست | |
اشتر اندر وحل به برق بسوخت | باج اشتر ز ترکمان برخاست | |
نیک عهدی گمان همی بردم | یار، بد عهد شد گمان برخاست | |
دل خرد مرا غمان بزرگ | از بزرگان خرده دان برخاست | |
خواری من ز کینه توزی بخت | از عزیزان مهربان برخاست | |
ای برادر بلای یوسف نیز | از نفاق برادران برخاست | |
قوت روزم غمی است سال آورد | که نخواهد به سالیان برخاست | |
اینت کشتی شکاف طوفانی | که ازین سبز بادبان برخاست | |
قضیالامر کفت طوفان | به بقای خدایگان برخاست | |
نیست غم چون به خواستاری من | خسرو صاحب القران برخاست | |
بعد کشتن قصاص خاقانی | از در شاه شهنشان برخاست |