تفاوت میان نسخههای «خاقانی (قصاید)/شب روان چو رخ صبح آینه سیما بینند»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|شب روان چو رخ صبح آینه سیما بینند|کعبه را چهره در آن آینه پیدا بینند}} | {{ب|شب روان چو رخ صبح آینه سیما بینند|کعبه را چهره در آن آینه پیدا بینند}} | ||
{{ب|گر چه زان آینه خاتون عرب را نگرند|در پس آینه رویم زن رعنا بینند}} | {{ب|گر چه زان آینه خاتون عرب را نگرند|در پس آینه رویم زن رعنا بینند}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۱۸:۵۵
' | خاقانی (قصاید) (شب روان چو رخ صبح آینه سیما بینند) از خاقانی |
' |
شب روان چو رخ صبح آینه سیما بینند | کعبه را چهره در آن آینه پیدا بینند | |
گر چه زان آینه خاتون عرب را نگرند | در پس آینه رویم زن رعنا بینند | |
اختران عود شب آرند و بر آتش فکنند | خوش بسوزند و صبا خوش دم از آنجا بینند | |
صبح دندان چو مطرا کند از سوخته عود | عودی خاک ز دندانش مطرا بینند | |
صبح را در رداء سادهی احرام کشند | تا فلک را سلب کعبه مهیا بینند | |
محرمان چون رداء صبح در آرند به کتف | کعبه را سبز لباسی فلک آسا بینند | |
خود فلک شقهی دیبای تن کعبه شود | هم ز صبحش علم شقهی دیبا بینند | |
دم صبح از جگر آرند و نم ژاله ز چشم | تا دل زنگ پذیر آینه سیما بینند | |
نم و دم تیره کنند آینه، این آینه بین | کز نم گرم و دم سرد مصفا بینند | |
ز آه سبوح زنان راه صبوحی بزنند | دیو را ره زدن روح چه یارا بینند | |
بشکنند آن قدح مه تن گردون زنار | که به دست همه تسبیح ثریا بینند | |
اختران از پی تسبیح همه زیر آیند | کتش دل زده در قبهی بالا بینند | |
نیک لرزانند از مذن تسبیح فلک | اخترانی که چو تسبیح مجزا بینند | |
خوش دمان آن ردی صبح بشویند چو شیر | کن ردا جامهی احرام مسیحا بینند | |
نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادند | که دل از هر چه دو رنگی است شکیبا بینند | |
صبح و شام آمده گل گونه رخ و غالیه فام | رو که مردان نه بدین رنگ، زنان وابینند | |
صبح صادق پس کاذب چکند بر تن دهر | چادر سبز درد تا زن رسوا بینند | |
ز آبنوس شب و روز آمده بر رقعهی دهر | دو سپه کالت شطرنجی سودا بینند | |
لعب دهر است چو تضعیف حساب شطرنج | گر چه پایان طلبندش نه همانا بینند | |
کی کند خاک در این کاسهی مینای فلک | که در او آتش و زهر آبخور ما بینند | |
غلطم خاک چه حاجت که چو اندر نگرند | همه خاک است که در کاسهی مینا بینند | |
خاک خوران ز فلک خواری بینند چو خاک | خاک بر سر همه را هیچ مگو تا بینند | |
بگذریم از فلک و دهر و در کعبه زنیم | کاین دو را هم به در کعبه تولا بینند | |
ما و خاک پی وادی سپران کز تف و نم | آهشان مشعله دار و مژه سقا بینند | |
ها ره واقصه و قصهی آن راه شویم | که ز برکهش برکه برکه سینا بینند | |
بادیه بحر و بر آن بحر، چو باران ز حباب | قبهی سیم زده حله و احیا بینند | |
از خفاجه به سر راه معونت یابند | وز عرینه به لب چاه مواسا بینند | |
گرم گاهی که چو دوزخ بدمد باد سموم | تف باحورا چو نکهت حورا بینند | |
قرصهی شمس شود قرصهی ریوند ز لطف | بهر تفته جگران کافت گرما بینند | |
چرخ نارنج صفت شیشهی کافور شود | که ز انفاس مریدان دم سرما بینند | |
علم خاص خلیفه زده در لشکر حاج | چتر شام است کز او ماه شب آرا بینند | |
ماه زرین زبر رایت و دستارچه زیر | آفتابی به شب آراسته عمدا بینند | |
تاج زرین به سر دختر شاهنشه زنگ | باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند | |
ز می از خیمه پر افلاک و ز بس فلکهی زر | بر سر هر فلکی کوکب رخشا بینند | |
سالکان راست ره بادیه دهلیز خطر | لکن ایوان امان کعبه علیا بینند | |
همه شبهای غم آبستن روز طرب است | یوسف روز، به چاه شب یلدا بینند | |
خوشی عافیت از تلخی دارو یابند | تابش معنی در ظلمت اسما بینند | |
برشوند از پل آتش که اثیرش خوانند | پس به صحرای فلک جای تماشا بینند | |
بگذرند از سر موئی که صراطش دانند | پس سر مائدهی جنت ماوا بینند | |
حفت الجنه همه راه بهشت آمد خار | پس خارستان گلزار تمنا بینند | |
حفت النار همه راه سقر گلزار است | باز خارستان سر تاسر صحرا بینند | |
شوره بینند به ره پس به سر چشمه رسند | غوره یابند به رز پس میحمرا بینند | |
آب ابر است کزاو شوره فرات انگارند | تاب مهر است کز او غوره منقا بینند | |
فر کعبه است که در راه دل و باغ امید | شوره و غورهی ما چشمه و صهبا بینند | |
تخم کاینجا فکنی کشت تو آنجا دروند | جوی کامروز کنی آب تو فردا بینند | |
بد دلی در ره نیکی چه کنی کاهل نیاز | نیک را هم نظر نیک مکافا بینند | |
تشنگانی که ز جان سیر شوند از می عشق | دل دریا کش سرمست چو دریا بینند | |
دیو کز وادی محرم شنود نالهی کوس | چون حریر علمش لرزه بر اعضا بینند | |
گوسفند فلک و گاو زمین را به منی | حاضر آرند و دو قربان مهیا بینند | |
پی غلط کرده چو خرگوش همه شیر دلان | ره به تنها شده تا کعبه به تنها بینند | |
آسمان در حرم کعبه کبوتروار است | که ز امنش به در کعبه مسما بینند | |
آسمان کو ز کبودی به کبوتر ماند | بر در کعبه معلق زن و دروا بینند | |
این کبوتر که نیارد ز بر کعبه پرید | طیرانش نه به بالا که به پهنا بینند | |
شقهای کز بر کعبه فلکش میخوانند | سایهی جامهی کعبه است که بالا بینند | |
روز و شب را که به اصل از حبش و روم آرند | پیش خاتون عرب جوهر و لالا بینند | |
حبشی زلف یمانی رخ زنگی خال است | که چو ترکانش تتق رومی خضرا بینند | |
کعبه را بینند از حلقهی در حلقهی زلف | نقطهی خالش از آن صخرهی صما بینند | |
جان فشانند بر آن خال و بر آن حلقهی زلف | عاشقان کان رخ زیتونی زیبا بینند | |
مشتری عاشق آن زلف و رخ و خال شده است | که چو گردونش سراسیمه و شیدا بینند | |
گفتی آن حلقهی زلف از چه سپید است چو شیر | که ز خال سیهی عنبر سارا بینند | |
کعبه دیرینه عروسی است عجب نی که بر او | زلف پیرانه و خال رخ برنا بینند | |
حلقهی زلف کهن رنگ بگرداند لیک | خال را رنگ همان غالیه گونا بینند | |
عشق بازان که به دست آرند آن حلقهی زلف | دست در سلسلهی مسجد اقصی بینند | |
خاک پاشان که بر آن سنگ سیه بوسه زنند | نور در جوهر آن سنگ معبا بینند | |
از پس سنگ سیه بوسه زدن وقت وداع | چشمهی خضر ز ظلمات مفاجا بینند | |
گر به مکه فلک و نور مجزا دیدند | در مدینه ملک و عرض معلا بینند | |
خاکیان جگر آتش زده از باد سموم | آب خور خاک در حضرت والا بینند | |
مصطفی پیش خلایق فکند خوان کرم | که مگس ران وی از شهپر عنقا بینند | |
عیسی از چرخ فرود آید و ادریس ز خلد | کاین دو را زله ز خوان پایهی طاها بینند | |
خاصگان بر سر خوان کرمش دم نزنند | ز آن اباها که بر این خوانچهی دنیا بینند | |
زعفران رنگ نماید سر سکباش ولیک | گونهی سگ مگس است آنکه ز سکبا بینند | |
عقل واله شده از فر محمد یابند | طور پاره شده از نور تجلی بینند | |
عقل و جان چون یی و سین بر در یاسین خفتند | تن چو نون کز قلمش دور کنی تا بینند | |
او گرفته ز سخن روزه و از عید سخاش | صاع خواهان زکوة آدم و حوا بینند | |
شیر مردان به حریمش سگ کهفند همه | اینت شیران که مدد ز آتش هیجا بینند | |
سرمهی دیده ز خاک در احمد سازند | تا لقای ملک العرش تعالی بینند | |
حضرت اوست جهانی که شب و روز جهان | شاخ و برگی است که آن روضهی غرا بینند | |
داد خواهان که ز بیداد فلک ترسانند | داد از آن حضرت دین داور دارا بینند | |
بنده خاقانی و درگاه رسول الله از آنک | بندگان حرمت از این درگه اعلی بینند | |
خاک مشکین که ز درگاه رسول آورده است | حرز بازوش چو الکهف و چو کاها بینند | |
مصطفی حاضر و حسان عجم مدح سرای | پیش سیمرغ خمش طوطی گویا بینند | |
گر چه حسان عجم را همه جا جای دهند | جایش آن به که به خاک عربش جا بینند | |
گر چه در نفت سیه چهره توان دید ولیک | آن نکوتر که در آیینهی بیضا بینند | |
لاف از آن روح توان زد که به چارم فلک است | نی از آن روح که در تبت و یغما بینند | |
یادش آید که به شروان چه بلا برد و چه دید | نکبتی کان پشه و باشه ز نکبا بینند | |
بس که دید آفت اعدا ز پی انس عیال | مردم از بهر عیال آفت اعدا بینند | |
موسی از بهر صفورا کند آتش خواهی | و آن شبانیش هم از بهر صفورا بینند | |
به فریب فلک آزرده دلش خوش نکنند | تا فلک را چو دلش رنگ معزا بینند | |
کی توان برد به خرما ز دل کس غصه | کاستخوان غصه شده در دل خرما بینند | |
سخنش معجز دهر آمد از این به سخنان | به خدا گر شنوند اهل عجم یا بینند | |
چو تمسکت به حبل الله از اول دیدند | حسبنا الله و کفی آخر انشا بینند |