تفاوت میان نسخههای «خاقانی (قصاید)/دشت موقف را لباس از جوهر جان دیدهاند»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|دشت موقف را لباس از جوهر جان دیدهاند|کوه رحمت را اساس از گوهر کان دیدهاند}} | {{ب|دشت موقف را لباس از جوهر جان دیدهاند|کوه رحمت را اساس از گوهر کان دیدهاند}} | ||
{{ب|عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک|مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیدهاند}} | {{ب|عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک|مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیدهاند}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۱۸:۵۵
' | خاقانی (قصاید) (دشت موقف را لباس از جوهر جان دیدهاند) از خاقانی |
' |
دشت موقف را لباس از جوهر جان دیدهاند | کوه رحمت را اساس از گوهر کان دیدهاند | |
عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک | مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیدهاند | |
حوت و سرطان است جای مشتری وان برکه هست | مشتری صفوت که در وی حوت و سرطان دیدهاند | |
کوه رحمت حرمتی دارد که پیش قدر او | کوه قاف و نقطهی فا هر دو یکسان دیدهاند | |
سنگ ریزهی کوه رحمت بردهاند از بهر کحل | دیدهبانانی که عرض از کوه لبنان دیدهاند | |
اصفیا را پیش کوه استاده سوزان دل چو شمع | همچو شمع از اشک غرق و خشک دامان دیدهاند | |
هشتم ذیحجه در موقف رسیده چاشت گاه | شامگه خود را به هفتم چرخ مهمان دیدهاند | |
شب فراز کوه، ز اشک شور جمع و نور شمع | ابر در افشان و خورشید زر افشان دیدهاند | |
افتاب از غرب گفتی بازگشت از بهر حاج | چون نماز دیگری بهر سلیمان دیدهاند | |
گفتی از مغرب به مشرق کرد رجعت آفتاب | لاجرم حاج از حد بابل خراسان دیدهاند | |
از نسیم مغفرت کبی و خاکی یافته | آتشی را از انا گفتن پشیمان دیدهاند | |
وز فراوان ابر رحمت ریخته باران فضل | راندهای را بر امید عفو شادان دیدهاند | |
حج ما آدینه و ما غرق طوفان کرم | خود به عهد نوح هم آدینه طوفان دیدهاند | |
چون کریمان کز عطای دادهشان نسیان بود | عفو حق را از خطای خلق نسیان دیدهاند | |
خلق هفتاد و سه فرقت کرده هفتاد و دو حج | انسی و جنی و شیطانی مسلمان دیدهاند | |
حاج رانو نو در افزای از ملادک کرده حق | هر چه در شش صد هزار اعداد نقصان دیدهاند | |
ای برید صبح سوی شام و ایران بر خبر | زین شرف کامسال اهل شام و ایران دیدهاند | |
ای زبان آفتاب احرار کیهان را بگوی | دولتی کز حج اکبر حاج کیهان دیدهاند | |
نز سموم آسیب و نز باران بخیلی یافته | نز خفاجه بیم و نز غزیه عصیان دیدهاند | |
رانده زاول شب بر آن که پایه و بشکسته سنگ | نیم شب مشعل به مشعر نور غفران دیدهاند | |
بامدادان نفس حیوان کرده قربان در منی | لیک قربان خواص از نفس انسان دیدهاند | |
با سیاهی سنگ کعبه همبر آید در شرف | سرخی سنگ منی کز خون حیوان دیدهاند | |
سعد ذابح بهر قربان تیغ مریخ آخته | جرم کیوانش چو سنگ مکی افسان دیدهاند | |
چون بره کید به مادر گوسپند چرخ را | سوی تیغ حاج پویان و غریوان دیدهاند | |
بیزبانان با زبان بیزبانی شکر حق | گفته وقت کشتن و حق را زباندان دیدهاند | |
در سه جمره بود پیش مسجد خیف اهل خوف | سنگ را کانداخته بر دیو غضبان دیدهاند | |
آمده در مکه و چون قدسیان بر گرد عرض | عرش را بر گرد کعبه طوف و جولان دیدهاند | |
پیش کعبه گشته چون باران زمین بوس از نیاز | و آسمان را در طوافش هفت دوران دیدهاند | |
عید ایشان کعبه وز ترتیب پنج ارکان حج | رکن پنجم هفت طوف چار ارکان دیدهاند | |
رفته و سعی صفا و مروه کرده چار و سه | هم بر آن ترتیب کز سادات و اعیان دیدهاند | |
پس برای عمره کردن سوی تنعیم آمده | هم بر آن آئین که حج را ساز و سامان دیدهاند | |
حاج را دیوان اعمال است وانگه عمره را | ختم اعمال و فذلکهای دیوان دیدهاند | |
کعبه در دست سیاهان عرب دیده چنانک | چشمهی حیوان به تاریکی گروگان دیدهاند | |
آنچه دیده دشمنان کعبه از مرغان به سنگ | دوستان کعبه از غوغا دو چندان دیدهاند | |
بهترین جایی به دست بدترین قومی گرو | مهرهی جاندار و اندر مغز ثعبان دیدهاند | |
نی ز ایزد شرم و نی از کعبه آزرم ای دریغ | جای شیران را سگان سور سکان دیدهاند | |
در طواف کعبه چون شوریدگان از وجد و حال | عقل را پیرانه سر در ام صبیان دیدهاند | |
ذات حق سلطانان و کعبه دار ملک | مصطفی را شحنه و منشور قرآن دیدهاند | |
چون ز راه مکه خاقانی به یثرب داد روی | پیش صدر مصطفی ثانی حسان دیدهاند | |
بنده خاقانی سگ تازی است بر درگاه او | بخ بخ آن تازی سگی کش پارسی خوان دیدهاند |