تفاوت میان نسخههای «خاقانی (قصاید)/صفتی است حسن او را که به وهم در نیاید»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|صفتی است حسن او را که به وهم در نیاید|روشی است عشق او را که به گفت بر نیاید}} | {{ب|صفتی است حسن او را که به وهم در نیاید|روشی است عشق او را که به گفت بر نیاید}} | ||
{{ب|علم الله ای عزیزان که جمال روی آن بت|به صفات درنگنجد به خیال در نیاید}} | {{ب|علم الله ای عزیزان که جمال روی آن بت|به صفات درنگنجد به خیال در نیاید}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۱۹:۵۳
' | خاقانی (قصاید) (صفتی است حسن او را که به وهم در نیاید) از خاقانی |
' |
صفتی است حسن او را که به وهم در نیاید | روشی است عشق او را که به گفت بر نیاید | |
علم الله ای عزیزان که جمال روی آن بت | به صفات درنگنجد به خیال در نیاید | |
چو نسیم زلفش آید علم صبا نجنبد | چو فروغ رویش آید سپه سحر نیاید | |
ز لبش نشان چه جویی ز دلم سخن چه رانی | نشنیدهای که کس را ز عدم خبر نیاید | |
چو صدف گشاد لعلش چو سنان کشید جزعش | نبود که چشم و گوشم صدف و گهر نیاید | |
چه دوم که اسب صبرم نرسد به گرد وصلش | چه کنم که شاخ بختم ز قضا به بر نیاید | |
چو مدد ز بخت خواهم دل از او غرض نیابد | چو درخت زهر کارم بر از او شکر نیاید | |
نه وراست اختیاری که کم از کمم نبیند | نه مراست روزگاری که ز بد بتر نیاید | |
دل و دین فداش کردم به کرشمه گفت نینی | سر و زر نثار ما کن که چنین بسر نیاید | |
اگرم جفا نماید ز برای خشک جانی | به وفای او که جانم هم از آن بدر نیاید | |
شب عید چون درآمد ز در وثاق گفتی | که ز شرم طلعت او مه عید برنیاید | |
به نیاز گفت فردا پی تهنیت بیایم | به دو چشم او که جانم بشود اگر نیاید | |
ز بنفشهزار زلفش نفحات عید الا | سوی فخر دین و دولت شه دادگر نیاید | |
شه شهنشان منوچهر، افق سپهر ملکت | که ز نه سپهر چون او ملکی دگر نیاید | |
چه یگانهای است کو را به سه بعد در دو عالم | ز حجاب چار عنصر بدلی بدر نیاید | |
که بود عدو که آید به گذرگه سپاهش | که زمانه به کندهم که بدان گذر نیاید | |
چه خطر بود سگی را که قدم زند به جایی | که پلنگ در وی الا ز ره خطر نیاید | |
بهر آن زمین که عنقا ز سموم پر بریزد | به یقین شناس کنجا پشهای به پر نیاید | |
عدو ابله است ورنه خرد آن بود که مردم | دم اژدها نگیرد پی شیر نر نیاید | |
سلب فرشته دارد سر تیغ شاه و دانم | سر دیو برد آری ز فرشته شر نیاید | |
همه کامها که دارد ز فلک بیابد ارچه | عدد مرادش افزون ز حد قدر نیاید | |
غذی از جگر پذیرد همه عضوها ولیکن | غذی از دهان به یک ره به سوی جگر نیاید | |
چه شده است اگر مخالف سر حکم او ندارد | چه زیان که بوالخلافی پی بوالبشر نیاید | |
ز جلالت تو شاها نکند زمانه باور | که شعار دولتت را فلک آستر نیاید | |
تو به جای خصم ملکت ز کرم نهای مقصر | چه گنه تو را که در وی ز وفا اثر نیاید | |
بلی آفرینش است این که به امتزاج سرمه | به دو چشم اکمه اندر مدد بصر نیاید | |
سر نیزهی تو خورده قسمی به دولت تو | که از این پس آب خوردش بجز از خزر نیاید | |
به مصاف سر کشان در چو تو تیغ زن نخیزد | به سریر خسروان بر چو تو تاجور نیاید | |
چو دل تو گفته باشم سخن از جهان نگویم | که چو بحر برشماری سخن از شمر نیاید | |
به خجستگی عیدت چه دعا کنم که دانم | که به دولت تو هرگز ز فنا ضرر نیاید | |
به هزار دل زمانه به بقا حریف بادت | که زمانه را حریفی ز تو خوبتر نیاید | |
تو نهال باغ ملکی سر بخت سبز بادت | که به باغ ملک سروی ز تو تازهتر نیاید | |
نظر سعادت تو ز جهان مباد خالی | که جهان آب و گل را به از این نظر نیاید |