تفاوت میان نسخههای «خاقانی (قصاید)/ماه به ماه میکند شاه فلک کدیوری»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|ماه به ماه میکند شاه فلک کدیوری|عالم ناقه برده را، توشه دهد توانگری}} | {{ب|ماه به ماه میکند شاه فلک کدیوری|عالم ناقه برده را، توشه دهد توانگری}} | ||
{{ب|مائده سازد از بره، بر صفت توانگران|برزگری کند به گاو، از قبل کدیوری}} | {{ب|مائده سازد از بره، بر صفت توانگران|برزگری کند به گاو، از قبل کدیوری}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۴ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۲۱:۴۰
' | خاقانی (قصاید) (ماه به ماه میکند شاه فلک کدیوری) از خاقانی |
' |
ماه به ماه میکند شاه فلک کدیوری | عالم ناقه برده را، توشه دهد توانگری | |
مائده سازد از بره، بر صفت توانگران | برزگری کند به گاو، از قبل کدیوری | |
موسی و سامری شود گاو و بره بپرورد | آب خضر برآورد ز آینهی سکندری | |
بنگه تیر ازو شود روضه صفت به تازگی | خرگه ماه ازو شود خلدوش از منوری | |
چون به دهان شیر در، خشم پلنگی آورد | روی زمین شود ز تف، پشت پلنگ بربری | |
تیزتر از کبوتری برج به برج میپرد | بیضهی زر همی نهد در به در از سبک پری | |
هر سر مه به برج نو بچهی نو برآورد | یک سره برج او شود قصر دوازده دری | |
از همه کشتهی فلک دانهی خوشه خورد و بس | چون سوی برج خوشه رفت از سر برج آذری | |
از سر خوشه ناگهش داس شکست در گلو | کرد رگ گلوش راهر سر داس نشتری | |
گوئی از آن رگ گلو ریختهاند در رزان | این همه خون که میکند آتشی و معصفری | |
باز چو زر خالصش سخت ترازوی فلک | تا حلی خزان کند صنعت باد آذری | |
از پی صنع زرگری کورهی گرم به بود | کورهی سرد شد فلک، زین همه صنع زرگری | |
گر به همه ترازوئی زر خلاص درخورد | خور به ترازوی فلک، هست چو زر بدر خوری | |
ورنه ترازوی فلک زرگر قلب کار شد | نقد عراق چون کند زر خلاص جعفری | |
عید رسید و مهرگان باد و جنیبه بر اثر | هر دو جنیبه همعنان در گرو تکاوری | |
شاه طغان چرخ بین با دوغلام روز و شب | کاین قره سنقری کند، و آن کند آق سنقری | |
شاخ چو مریم از صفت عیسی شش مهه به بر | کرده بسان مریمش نفخهی روح شوهری | |
عیسی خرد را کند تابش ماه دایگی | مریم عور را کند برگ درخت معجری | |
میوه چو بانوی ختن در پس حجلههای زر | زاغ چو خادم حبش پیش دوان به چاکری | |
تا که ترنج را خزان شکل جذام داده بر | در یرقان شده است رز همچو ترنجزا صفری | |
نخل به جنبش آمده گرنه یهود شد چرا | پارهی زرد بر کتف دوخت بدان مشهری | |
سیب چو مجمری ز زر خردهی عود در میان | کرده برای مجمرش نار کفیده اخگری | |
مه چو مشاطگان زده بر رخ سیب خالها | سیب برهنه ناف بین نافه دم از معطری | |
خال ز غالیه نهد هرکس، و روی سیب را | خال ز خون نهاد ماه، اینت مشاطهی فری | |
نار همه دل و دهن، دل همه خون عاشقی | سیب همه رخ و ذقن رخ همه خال دلبری | |
خم چو پری گرفتهای، یافته صرع و کرده کف | خط معزمان شده برگ رز از مزعفری | |
سار به شاخسار بر، زنگی چار تاره زن | خنده زنان چو زنگیان، ابر ز روی اغبری | |
در بر بید بن نگر، لشکر مور صف زده | گرد لوای سام بین موکب حام لشکری | |
گرچه درخت ریخت زر، ورچه هوا فشاند در | هم نرسد به جودشان با کف شه برابری | |
خسرو ذوالجلالتین از ملکی و سلطنت | مستحق الخلافتین، از یلواج و تنگری | |
شاه معظم اخستان آنکه رضا و خشم او | نحس بر زحل شود، سعد ربای مشتری | |
قامت صاحب افسران، حلقهی افسری شده | برده سجود افسرش، با همه صاحب افسری | |
ای به حسام نیلگون یافته ملک یوسفی | بر در مصر وقاهره کوفته کوس قاهری | |
هشت بهشت و نه فلک هست بهای دولتت | دولت یوسفیت را عقل به هفده مشتری | |
از فلکی شریفتر یا شرف مشخصی | از ملکی کریمتر یا کرم مصوری | |
بدر ستاره موکبی، مهر فلک جنیبتی | ابر درخش رایتی، بحر نهنگ خنجری | |
نوح خلیل حالتی، خضر کلیم قالتی | احمد عرش هیبتی، عیسی روح منظری | |
خسرو سام دولتی، سام سپهر صولتی | رستم زال دانشی، زال زمانه داوری | |
ربع زمین ز درگهت ثلث نهند و بعد ازین | ز آن سوی خط استوا در خط حکمت آوری | |
عالم نو بنا کند رای تو از مهندسی | کشور نو رقم زند، فر تو از موفری | |
امر تو نطفه افکند بهر سه نوع تا کند | هفت محیط دایگی، چار بسیط مادری | |
عدل تو مادری کند، ملک بپرورد چنان | کاتش و آب را دهد با گل و مل برادری | |
چرخ مدور از شرف عرش مربع از علو | طوف در تو میکنند از پی کسب سروری | |
خدت زلف و رخ کند از پی سنبل و سمن | شانه در آن مربعی، آینه در مدوری | |
کشتن حاسد تو را درد حسد نه بس بود | کو به خلاف جستنت درد امید مهتری | |
روی بهی کجا بود مرد زحیر را که خود | وقت سقوط قوتش صبر خورد سقوطری | |
در همه طبلهی فلک پیلور زمانه را | نیست به بخت خصم تو داروی درد مدبری | |
خنجر گندناییت هم به کدوی مغز او | میدهدش مزوری تا رهد از مزوری | |
تیغ تو صیقل هدی تا که خطیب ملک شد | دست تو چون عمود صبح آمد و کرد منبری | |
آنت مفسر ظفر، خاطب اعجمی زبان | زاعجمیان عجب بود خاطبی و مفسری | |
قائم پنجم آسمان، منتقم از ششم زمین | اختر و فعل عقربی، آتش و لون عبقری | |
پایهی تخت زیبدت بر سر تاج آسمان | کز سر تخت مملکت تاج ملوک کشوری | |
تخت حساب شد عدو کرده ز خاک تاج سر | چهره چو تاج خسروان، دیده چو تخت جوهری | |
تاجوران ملک را فخر ز گوهرت رسد | تو سر گوهری تو را مفخر تاج گوهری | |
تا که عروس دولتت یافت عماری از فلک | بهر عماریش کند ابلق گیتی استری | |
نعل سمند تو سزد حلقهی فرج استرت | تاج سر ملکشهی خاتم دست سنجری | |
چون ز گهر سخن رود در شرف و جلال و کین | چون اسد و اثیر و خور، ناری و نوری و نری | |
گر گذری کند عدو بر طرف ممالکت | زحمت او چه کم کند ملک تو را مقرری | |
ور جنبی ز مغکده بر در کعبه بگذرد | کعبه به لوث کعب او کی فتد از مطهری | |
پاسخ او به یاسجی باز دهی که در ظفر | ناصر رایت حقی، ناسخ آیت شری | |
ای حرم تو از کرم بیت حرام خسروان | چون سخن من از نکت سحر حلال خاطری | |
ز آن کرم است سرگران جان و سر سبکتکین | زین سخن است دل سبک عنصر طبع عنصری | |
تا به صفت بود فلک صورت دیر عیسوی | محور خط استوا، شکل صلیب قیصری | |
باد خطاب عیسوی با سگ درگهت چنین | کافسر دیر اعظمی، فخر صلیب اکبری |