تفاوت میان نسخههای «خاقانی (قصاید)/ای در عجم سلالهی اصل کیان شده»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|ای در عجم سلالهی اصل کیان شده|وی در عرب زبیدهی اهل زمان شده}} | {{ب|ای در عجم سلالهی اصل کیان شده|وی در عرب زبیدهی اهل زمان شده}} | ||
{{ب|نی نی تو را زبیده نخوانم کز این قیاس|روی سخات در خوی خجلت نهان شده}} | {{ب|نی نی تو را زبیده نخوانم کز این قیاس|روی سخات در خوی خجلت نهان شده}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۴ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۲۱:۴۱
' | خاقانی (قصاید) (ای در عجم سلالهی اصل کیان شده) از خاقانی |
' |
ای در عجم سلالهی اصل کیان شده | وی در عرب زبیدهی اهل زمان شده | |
نی نی تو را زبیده نخوانم کز این قیاس | روی سخات در خوی خجلت نهان شده | |
ای صد زبیده پیش صف خادمان تو | دستار دار خوان و پرستار خوان شده | |
جان زبیده موکب تو دیده در حجاز | بسته میان به خدمت و هارون زبان شده | |
نعمانت در عرب چو نجاشی است در حبش | مولی صفت نموده و لالا زبان شده | |
هرگز کس از کیان ره کعبه نرفته بود | تو رفته راه کعبه و فخر کیان شده | |
آن آرزو که جان منوچهر داشته | تو یافته به صدق دل و شاد جان شده | |
ز آن رای کان برادر عیسی نفس زده | دولت نصیب خواهر مریم مکان شده | |
این طرفه بین که دست برادر فشانده تخم | همشیره برگرفته، برو شادمان شده | |
تو کعبهی عجم شده، او کعبه عرب | او و تو هر دو قبلهی انسی و جان شده | |
قبله به قبله رفته و کوس سخا زده | کعبه به کعبه آمده وکامران شده | |
تو میهمان کعبه شده هفتهای و باز | همشهریان کعبه تو را میهمان شده | |
خوان ساخته به رسم کیان اهل مکه را | رسم کیان ربیع دل مکیان شده | |
تو هفت طوف کرده و کعبه عروسوار | هر هفت کرده پیش تو و عشق دان شده | |
نظاره در تو چشم ملایک که چشم تو | دیده جمال کعبه و زمزم فشان شده | |
تو بوسه داده چهرهی سنگ سیاه را | رضوان ز خاک پای تو بوسه ستان شده | |
سنگ سیاه بهر نثارت ز سیم و زر | ابر سیه نموده و برف خزان شده | |
آری سپاه صبح دریده لباس شب | لیک آفتاب سلطنهدار جهان شده | |
پرواز کرده جان منوچهر سوی تو | دیده تو را به کعبه و خرم روان شده | |
پیش آمده روان فریدون گهر فشان | تا ز آن گهر زمین علم کاویان شده | |
کردند خاندان تو غربت، نه زین صفت | ای کرده غربت و شرف خاندان شده | |
رفته ایاز بر در محمود زاولی | طالب معاش غزنی و شرف خاندان شده | |
تو دیده حضرتی که چو محمود صد هزار | آنجا ایاز نام کمر بر میان شده | |
سالار پیر کرده به مافارقین سفر | سالار شام، رزق ورا در ضمان شده | |
تو کرده آن سفر که ضماندار جنت است | سالار شام، پیش تو سالار خوان شده | |
جد تو نیز شاه فریبرز رفته هم | دیده در ملک شه و در اصفهان شده | |
تو ملک و شاهی از حرمی یافته که هست | صد چون ملکشهش گرو آستان شده | |
یک چند اگر برادر و مادرت رفته هم | بغداد و بصره دیده و مطلق عنان شده | |
تو بخششی نموده به بغداد کز سخات | بر دجله هفت دجلهی دیگر روان شده | |
با بانگ نام توست که دجله ز شرم و لرز | شنگرف رنگ گشته و سیماب سان شده | |
حجاب آستان خلیفه ز جاه تو | برده نشان که جاه تو سلطان نشان شده | |
گر زخم یافته دلت از رنج بادیه | دیدار کعبه مرهم راحت رسان شده | |
چون ناخنی ز کعبه نهای دور و زین حسد | در چشم دیو ناخنه است استخوان شده | |
کوثر به ناودان شده آندم که پای تو | کرده طواف کعبه و زی ناودان شده | |
هر خون که رانده از تن قربان خواص تو | گلگونهی عذار خواص جنان شده | |
خون بهیمه ریخته هر میزبان به شرط | تو خون نفس ریخته و میزبان شده | |
چون زی مدینه آمده مهد رفیع تو | ز ابر عطات شوره ستان بوستان شده | |
تو عنبرین نفس به سر روضهی رسول | وز یاد تو ملائکه مشکین دهان شده | |
وقت قدوم روضه تو را مرحبا زده | صدق دلت به حضرت او نورهان شده | |
آن شاخ سیم بر سر بالین مصطفی | از بس نثار لعل و زرت گلستان شده | |
تو شب به روضهی نبوی زنده داشته | عین اللهت به لطف نظر پاسبان شده | |
اشک نیاز ریخته چشم تو شمعوار | وز نور روضهی نبوی شمعدان شده | |
هنگام بازگشت همه ره ز برکتت | شب بدروار بدرقهی کاروان شده | |
در موکبت برای خبر چون کبوتران | شام و سحر دو نامه بر رایگان شده | |
وز بهر محملت که فلک بوده غاشیهاش | خورشید ناقه گشته و مه ساربان شده | |
تاریخ گشته رفتن مهد تو در عرب | چون در عجم کرامت تو داستان شده | |
ای آسیه کرامت و ای ساره معرفت | حوای وقت و مریم آخر زمان شده | |
این هر چهار طاهره را خامسه توئی | هر ناخن از تو رابعهی دودمان شده | |
ای اعتقاد نه زن و ده یار مصطفات | از نوزده زبانیه حرز امان شده | |
هستند ده ستاره و نه حور با دلت | همراه هشت جنت و هفت آسمان شده | |
گر شاه بانوان ز خلاط آمده به حج | نامش به جود در همه علام عیان شده | |
تو قحط مکه برده و نامت به شرق و غرب | تا حد قندهار و خط قیروان شده | |
صد ماه بانوان به برت پیشکار هست | صد شاه ارمنت رهی قهرمان شده | |
خاقانی ار ز خدمت مهد تو دور ماند | عمرش بخورده در سر تشویر آن شده | |
اکنون ز روی بیطمعی خوانده مدح تو | بر مدح خوان تو ملکان مدح خوان شده | |
زین شعر کرده بر قد و صفت قبای فخر | وز بهر فتنه نیز فلک چون کمان شده | |
بادت بقای خضر و هم از برکت دعات | اسکندر جهان، شه شرق اخستان شده | |
بادت سعادت ابد وهم به همتت | قیدافهی زمین و سر قیروان شده |