تفاوت میان نسخههای «خاقانی (قصاید)/غارت دل میکنی شرط وفا نیست این»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|غارت دل میکنی شرط وفا نیست این|کار من از سایه شد سایه برافکن ببین}} | {{ب|غارت دل میکنی شرط وفا نیست این|کار من از سایه شد سایه برافکن ببین}} | ||
{{ب|وصل ندیده به خواب فرض کنی خوشدلی|بر سر خوان تهی کس نکند آفرین}} | {{ب|وصل ندیده به خواب فرض کنی خوشدلی|بر سر خوان تهی کس نکند آفرین}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۴ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۲۱:۵۰
' | خاقانی (قصاید) (غارت دل میکنی شرط وفا نیست این) از خاقانی |
' |
غارت دل میکنی شرط وفا نیست این | کار من از سایه شد سایه برافکن ببین | |
وصل ندیده به خواب فرض کنی خوشدلی | بر سر خوان تهی کس نکند آفرین | |
در غمت ای زود سیر تشنهی دیرینهام | تشنه بجز من که دید آبخورش آتشین | |
جان چو سزای تو نیست باد به دست جهان | مهر چو مقبول نیست خاک به فرق نگین | |
گلبن وصل تو را خار جفا در ره است | مهره چه بینی به کف مار نگر در کمین | |
عشق توآم پوستین گر بدرد گو بدر | سوختهی گرم رو تا چکند پوستین | |
همت خاقانی است طالب چرب آخوری | چون سر کوی تو هست نیست مزیدی بر این | |
هست لب لعل تو کوثر آتش نمای | هست کف شهریار گوهر دریا یمین | |
چرخ به هرسان که هست زادهی شمشیر اوست | گربه بهر هر حال هست عطسهی شیر عرین | |
ای به تو صاحب درفش چتر فریدون ملک | وی ز تو طالب نگین دست سلیمان دین | |
پر خدنگ تو هست شهپر روح القدس | پرچم رخش تو هست ناصیهی حور عین | |
نوبتی بدعه را قهر تو برد طناب | صیرفی شرع را قدر تو زیبد امین | |
خاصه سیمرغ کیست جز پدر روستم؟ | قاتل ضحاک کیست جز پسر آبتین؟ | |
گرنه سپهر برین آبده دست توست | از چه سبب خم گرفت پشت سپهر برین | |
عدل تو «شین» راز «را» کرد جدا چون بدید | کالت رای است «را» صورت شین است «شین» | |
ملک چو تیغ تو یافت یک دو شود کار او | شصت به سیصد رسد چون سه نقط یافت سین | |
تیغ تو نه ماهه بود حامله از نه فلک | لاجرمش فتح و نصر هست بنات و بنین | |
گر به مثل روز رزم رخش تونعل افکند | یاره کند در زمانش دست شهور و سنین | |
چون ز خروش دو صف وقت هزاهز کند | چشم جهان اختلاج، گوش زمانه طنین | |
کوس و غبار سیاه طوطی و صحرای هند | خنجر و خون سپاه آینه و بحر چین | |
صاحب بدر و حنین از تو گشاید فقاع | کان گهر چون سداب برکشی از بهر کین | |
گنبد نیلوفری گنبدهی گل شود | پیش سنانت کز اوست قصر ممالک حصین | |
تیغ زبان شکل تو از بر خواند چو آب | ابجد لوح ظفر از خط دست یقین | |
از پی خون خسان تیغ چه باید کشید | چون ملک الموت هست در کف رایت رهین | |
خلق تو از راه لطف جان برباید ز خلق | چون حرکات هزار در نغمات حزین | |
از عدوی سگ صفت حلم و تواضع مجوی | زانکه به قول خدای نیست شیاطین ز طین | |
ای همه هستی که هست از کف تو مسعار | نیست نیازی که نیست بر در تو مستعین | |
هر که به درگاه تو سجده برد روز حشر | آیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین | |
چون تویی اندر جهان شاه طغان کرم | کی رود اهل هنر بر در تاش و تکین | |
مرد که فردوس دید کی نگرد خاکدان | وانکه به دریا رسید کی طلبد پارگین | |
بنده ز بیدولتی نیست به حضرت مقیم | دیو ز بیعصمتی نیست به جنت مکین | |
شاید اگر در حرم سگ ندهد آب دست | زیبد اگر در ارم بز نبود میوه چین | |
گر ز درت غایب است جسم طبیعت پذیر | معتکف صدر توست جان طریقت گزین | |
سیرت یوسف تو راست صورت چاهی مجوی | معنی آدم تو راست صورت چاهی مجوی | |
مهره نگر، گو مباش افعی مردم گزای | نافه طلب، گو مباش آهوی صحرا نشین | |
کی رسد آلودهای بر در پاکان که حق | بست در آسمان بر رخ دیو لعین | |
گر ره خدمت نجست بنده عجب نی ازانک | گرگ گزیده نخواست چشمهی ماء معین | |
بنده سخن تازه کرد وانچه کهن داشت شست | کان همه خر مهره بود وین همه در ثمین | |
سنگ در اجزای کان زرد شد آنگاه لعل | نطفه در ارحام خلق مضغه شد آنگه جنین | |
اول روز اندک است زیب و فر آفتاب | بعد گیا ظاهر است خیل گل و یاسمین | |
مبتدع و مبدعند بر درت اهل سخن | مبدع این شیوه اوست مبتدعند آن و این | |
حاجت گفتار نیست ز آنکه شناسد خرد | سندس خصر از پلاس عبقری از گور دین | |
گرچه در این فن یکی است او و دگر کس به نام | آن مگس سگ بود وین مگس انگبین | |
ای ملکوت و ملک داعی درگاه تو | ظل خدایی که باد فضل خدایت معین | |
بارهی بخت تو را باد ز جوزا رکاب | مرکب خصم تو را باد نگونسار زین |