تفاوت میان نسخههای «خاقانی (قصاید)/قحط وفاست در بنهی آخر الزمان»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|قحط وفاست در بنهی آخر الزمان|هان ای حکیم پردهی عزلت بساز هان}} | {{ب|قحط وفاست در بنهی آخر الزمان|هان ای حکیم پردهی عزلت بساز هان}} | ||
{{ب|در دم سپید مهرهی وحدت به گوش دل|خیز از سیاه خانهی وحشت به پای جان}} | {{ب|در دم سپید مهرهی وحدت به گوش دل|خیز از سیاه خانهی وحشت به پای جان}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۴ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۲۱:۵۳
' | خاقانی (قصاید) (قحط وفاست در بنهی آخر الزمان) از خاقانی |
' |
قحط وفاست در بنهی آخر الزمان | هان ای حکیم پردهی عزلت بساز هان | |
در دم سپید مهرهی وحدت به گوش دل | خیز از سیاه خانهی وحشت به پای جان | |
هم با عدم پیاده فرو کن به هشت نطع | هم با قدم، سوار برون ران به هفت خوان | |
سودای این سواد مکن بیش در دماغ | تکلیف این کثیف منه بیش بر روان | |
فلسی شمر ممالک این سبز بارگاه | صفری شمر فذالک این تیره خاکدان | |
جیحون آفت است بر آن ابگینه پل | که پایه بلاست بر آ، غول دیدهبان | |
چشم بهی مدار که در چشم روزگار | آن ناخنه که بود بدل شد به استخوان | |
تو غافل و سپهر کشنده رقیب تو | فرزانه خفته و سگ دیوانه پاسبان | |
دهر سپید دست سیه کاسهای است صعب | منگر به خوش زبانی این ترش میزبان | |
کن خوشترین نواله که از دست او خوری | لوزینهای است خردهی الماس در میان | |
دل دستگاه توست به دست جهان مده | کاین گنج خانه را ندهد کس به ایرمان | |
هر لحظه هاتفی به تو آواز میدهد | کاین دامگه نه جای امان است الامان | |
آواز این خطیب الهی تو نشنوی | کز جوش غفلت است تو را گوش دل گران | |
اول بیار شیر بهای عروس فقر | وانگه ببر قبالهی اقبال رایگان | |
خاتون دار ملک فریدونش خوان که نیست | کابین این عروس کم از گنج کاویان | |
تا بر در تو مرکب فقر است ایمنی | کاحداث را سوی تو جنیبت شود روان | |
شمشاد و سرو را ز تموز و خزان چه باک | کز گرم و سرد لاله و گل را رسد زیان | |
از فقر ساز گل شکر عیش بد گوار | وز فاقه خواه مهر تب جان ناتوان | |
ازین و آن دوا مطلب چون مسیح هست | زیرا اجل گیاست عقاقیر این و آن | |
مگذار شاه دل به در مات خانه در | زین در که هست درد ز عزلت فرونشان | |
خرسند شو به ملکت خرسندی ازوجود | خاسر شناس خسرو و طاغی سمر طغان | |
اسکندر و تنعم ملک دو روزه عمر | خضر و شعار مفلسی و عمر جاودان | |
بیطعمه و طمع به سر آور چو کرم بید | چون کرم پیله سر چه کنی در سر دهان | |
زنبور خانهی طمع آلوده شد مشور | زنبور وار بیش مکن زین و آن فغان | |
هم جنس در عدم طلب اینجا مجوی از آنک | نیلوفر از سراب نداده است کس نشان | |
خودباش انیس خود مطلب کس که پیل را | هم گوش بهتر از پر طاووس پشهران | |
دانی چه کن ز ناخوش و خوش کم کن آرزو | سیمرغ وش ز ناکس و کس گم کن آشیان | |
خود را درم خرید رضای خدای کن | دامن ازین خدای فروشان فرو نشان | |
پرواز در هوای هویت کن از خرد | بر تلهی هوا چه پری از تل هوان | |
از لا رسی به صدر شهادت که عقل را | از لا و هوست مرکب لاهوت زیر ران | |
لا ز آن شد اژدهای دوسر، تا فرو خورد | هر شرک و شک که در ره الا شود عیان | |
بنمود صبح صادق دین محمدی | هین در ثناش باش چو خورشید صد زبان | |
دندانهای تاج بقا شرع مصطفاست | عقل آفرینش از بن دندان کند ضمان | |
آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش | جان باز یافت پیر سراندیب در زمان | |
آنجا که کوفت دولت او کوس لااله | آواز قد صدقت برآمد ز لامکان | |
آن شاهد لعمرک و شاگرد فاستقم | مخصوص قم فانذر و مقصود کن فکان | |
آدم به گاهوارهی او بود شیر خوار | ادریس هم به مکتب او گشته درس خوان | |
در دین شفای علت عامل برای حق | زی حق شفیع زلت آدم پی جنان | |
هم عیب را به عالم اشرار پرده پوش | هم غیب را ز عالم اسرار ترجمان | |
او سرو جویبار الهی و نفس او | چون سرو در طریقت هم پیر و هم جوان | |
او آفتاب عصمت و از شرم ذو الجلال | نفکنده بر بیان قلم سایهی بنان | |
مه را دو نیمه کرده به دست چو آفتاب | سایه نه بر زمینش و از ابر سایه بان | |
گه با چهار پیر زبان کرده در دهن | گه با دو طفل در دهن افکنده ریسمان | |
مهر آزمای مهرهی بازوش جان و عقل | حلقه به گوش حلقهی گیسوش انس و جان | |
حبل الله است معتکفان را دو زلف او | هم روز عید و هم شب قدر اندر او نهان | |
قدرش مروقی است بر این سقف لاجورد | فرش رفوگری است بر این فرش باستان | |
بر بام سدره تا در ادنی فکنده رخت | روح القدس دلیلش و معراج نردبان | |
جبریل هم به نیم ره از بیم سوختن | بگذاشته رکابش و برتافته عنان | |
جنت ز شرم طلعت او گشته خار بست | دوزخ ز گرد ابلق او گشته گلستان | |
خورشید بر عمامهی او بر فشانده تاج | بر جیس بر رداش فدا کرده طیلسان | |
آنجا شده به یکدم کز بهر بازگشت | ز آنجا هزار سال رهش بوده تا جهان | |
هر داستان که آن نه ثنای محمدی است | دستان کاهنان شمر آن را نه داستان | |
خواهی که پنج نوبت الصابرین زنی | تعلم کن ز چار خلیفه طریق آن | |
از صادقین وفا طلب از قانتین ادب | وز متقین حیا و ز مستغفرین بیان | |
همچون درخت گندم باش از برای فرض | گه راست گه خمیده و جان بسته بر میان | |
گه در سجود باش چو در مغرب آفتاب | گه در رکوع باش چو بر مرکز آسمان | |
از جسم بهترین حرکاتی صلوة بین | وز نفس بهترین سکناتی صیام دان | |
یارب دل شکسته و دین درست ده | کنجا که این دو نیست و بالیاست بیکران | |
خاقانی از زمانه به فضل تو در گریخت | او را امان ده از خطر آخر الزمان | |
ز آن پیشتر کاجل ز جهان وارهاندش | از ننگ حبس خانهی شروانش وارهان | |
گر خواندهای سعادت عقباش رد مکن | ور دادهای منت دنیاش واستان |