فروغی بسطامی (غزلیات)/جان به لب آمد و بوسید لب جانان را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (جان به لب آمد و بوسید لب جانان را) از فروغی بسطامی |
' |
جان به لب آمد و بوسید لب جانان را | طلب بوسهی جانان به لب آرد جان را | |
سر سودا زده بسپار به خاک در دوست | که از این خاک توان یافت سر و سامان را | |
صد هزاران دل گم گشته توان پیدا کرد | گر شبی شانه کند موی عبیر افشان را | |
زده ره عقل مرا، حور بهشتی رویی | که به یک عشوه زند راه دو صد شیطان را | |
سست عهدی که بدو عهد مودت بستم | ترسم آخر که به سختی شکند پیمان را | |
ابر دریای غمش سیل بلا میبارد | یا رب از کشتی ما دور کن این توفان را | |
حیف و صد حیف که دریای دم شمشیرش | این قدر نیست که سیراب کند عطشان را | |
با دم ناوک دل دوز تو آسوده دلم | خوشتر آن است که از دل نکشم پیکان را | |
عین مقصود ز چشم تو کسی خواهد یافت | که زنی تیرش و بر هم نزند مژگان را | |
گر سیه چشم تو یک شهر کشد در مستی | لعل جانبخش تو از بوسه دهد تاوان را | |
دوش آن ترک سپاهی به فروغی میگفت | که مسخر نتوان ساخت دل سلطان را | |
آفتاب فلک فتح ملک ناصر دین | که به همدستی شمشیر گرفت ایران را |