فروغی بسطامی (غزلیات)/بنشست و ز رخ پرده برانداخته برخاست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (بنشست و ز رخ پرده برانداخته برخاست) از فروغی بسطامی |
' |
بنشست و ز رخ پرده برانداخته برخاست | کار من دل سوخته را ساخته برخاست | |
ماهی است چو با طلعت افروخته بنشست | سروی است چو با قامت افراخته برخاست | |
پیداست ز بالیدن بالای بلندش | کز بهر هلاک من دلباخته برخاست | |
چشمش پی خون ریختن مردم هشیار | مستی است که با تیغ ستم آخته برخاست | |
افسوس که از انجمن آن ماه سیه چشم | ما را همه نادیده و نشناخته برخاست | |
آن ترک نوازنده به سرحلقهی عشاق | کز خاک درش با تن نگداخته برخاست | |
تا سایهی شمشاد تو افتاد به بستان | بر سرو سهی دود دل فاخته برخاست | |
خندید به آیینهی خورشید فروغی | تا صفحهی دل از همه پرداخته برخاست |