فروغی بسطامی (غزلیات)/پیام باد بهار از وصال جانان است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (پیام باد بهار از وصال جانان است) از فروغی بسطامی |
' |
پیام باد بهار از وصال جانان است | بیار باده که هنگام مستی جان است | |
قدم به کوچهی دیوانگی بزن چندی | که عقل بر سر بازار عشق حیران است | |
وجود آدمی از عشق میرسد به کمال | گر این کمال نیابی، کمال نقصان است | |
بقای عاشق صادق ز لعل معشوق است | حیات خضر پیمبر ز آب حیوان است | |
به راستی همه کس قدر وصل کی داند | مگر کسی که به محنتسرای هجران است | |
پسند خاطر مشکل پسند جانان نیست | وگر نه جان گرانمایه دادن آسان است | |
عجب مدار که در عین درد خاموشم | که در دیار پریچهره محص درمان است | |
چراغ چشم من آن روی مجلس افروز است | طناب عمر من آن موی عنبر افشان است | |
به یاد کاکل پرتاب و زلف پر چینش | دل من است که هم جمع و هم پریشان است | |
مهی که راز من از پرده آشکارا کرد | هنوز صورت او زیر پرده پنهان است | |
مه صفر ز برای همین مظفر شد | که ماه عید همایون شاه ایران است | |
ابوالمظفر منصور ناصرالدین شاه | که زیر رایت او آفتاب تابان است | |
طلوع صبح جمالش فروغ آفاق است | بساط مجلس عیدش نشاط دوران است | |
فروغی از غزل عید شاه شادی کن | که شادکامی شاعر ز عید سلطان است |