فروغی بسطامی (غزلیات)/دلم فارغ ز قید کفر و دین است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (دلم فارغ ز قید کفر و دین است) از فروغی بسطامی |
' |
دلم فارغ ز قید کفر و دین است | که مقصودم برون از آن و این است | |
جدا تا ماندهام از آستانش | تو گویی گریهام در آستین است | |
دو عالم را به یک نظاره دادیم | که سودای نظربازان چنین است | |
بلای جانن من بالا بلندی است | که بر بالش جای آفرین است | |
غزالی در کمند آورده بختم | که چین زلف او آشوب چین است | |
نگاری جستهام زیبا و زیرک | زهی صورت که با معنی قرین است | |
به لعل او فروشم خاتمی را | که اسم اعظمش نقش نگین است | |
تماشا کن رخش را تا بدانی | که خورشید از چه خاکسترنشین است | |
کس کان لعل و عارض دید گفتا | زهی کوثر که در خلدبرین است | |
کمان ابرو بتی دارم فروغی | که از هر سو بتان را در کمین است |