فروغی بسطامی (غزلیات)/وصل تو نصیب دل صاحب نظری نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (وصل تو نصیب دل صاحب نظری نیست) از فروغی بسطامی |
' |
وصل تو نصیب دل صاحب نظری نیست | یاقوت لبت قسمت خونین جگری نیست | |
المنةالله که به عهد رخ و زلفت | بر گردن من منت شام و سحری نیست | |
پیداست ز نالیدن مرغان گلستان | کاسوده ز سودای غمش هیچ سری نیست | |
فریاد که جز اشک شب و آه سحرگاه | اندر سفر عشق مرا هم سفری نیست | |
در راه خطرناک طلب گم شدم آخر | زیرا که درین ورطه مرا راهبری نیست | |
تا آن صنم آمد به در از پرده، فلک گفت | الحق که درین پرده چنین پردهدری نیست | |
گفتی که چه داری به خریداری لعلش | جز اشک گران مایه به دستم گهری نیست | |
تا خود نشوی شانه، به زلفش نزنی چنگ | انگشت کسی کارگشای دگری نیست | |
در کوی خرابات رسیدم به مقامی | کانجا ز کرامات فروشان اثری نیست | |
جز دردسر از درد کشی هیچ ندیدم | افسوس که در بی خبری هم خبری نیست | |
شرمنده شد آخر ز دل تنگ فروغی | پنداشت ز تنگ شکرش تنگ تری نیست |