فروغی بسطامی (غزلیات)/چندی از صومعه در دیر مغان باید رفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (چندی از صومعه در دیر مغان باید رفت) از فروغی بسطامی |
' |
چندی از صومعه در دیر مغان باید رفت | قدمی چند پی مغبچگان باید رفت | |
نقد جان را به سر کوی بتان باید داد | پاک شو پاک که در عالم جان باید رفت | |
عیش کن عیش که دوران بقا چیزی نیست | باده خور باده که در خواب گران باید رفت | |
می ز مینا به قدح ریز و ز عشرت مگذر | که به حسرت ز جهان گذران باید رفت | |
مژه و ابروی او دیدم و با دل گفتم | که به جان از پی آن تیر و کمان باید رفت | |
جوی خون از مژهام کرده روان دل یعنی | که به جولان گه آن سرو روان باید رفت | |
از غم روی تو بی صبر و سکون باید رفت | وز سر کوی تو بی نام و نشان باید رفت | |
گر به حسرت ندهم جان گرامی چه کنم | کز سر راه تو حسرت نگران باید رفت | |
خط سبز از رخ زیبای تو سر زد افسوس | که از این باغ به صد آه و فغان باید رفت | |
حسرتم سوخت زمانی که فروغی میگفت | کز درت با مژهی اشک فشان باید رفت |