فروغی بسطامی (غزلیات)/روز مردن سویم از رحمت نگاهی کرد و رفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (روز مردن سویم از رحمت نگاهی کرد و رفت) از فروغی بسطامی |
' |
روز مردن سویم از رحمت نگاهی کرد و رفت | وقت رفتن به حسرت طرفه آهی کرد و رفت | |
دل حدیث شوق خود در بزم جانان گفت و مرد | دادخواهی عرض حالش را به شاهی کرد و رفت | |
تا نظر بر عارضش کردم، خط مشکین دمید | تا به حشرم صاحب روز سیاهی کرد و رفت | |
ترک چشم او ز مژگان بر سرم لشکر کشید | غارت ملک دلم باز از سپاهی کرد و رفت | |
یارب آسیبی مباد آن کرکس مستانه را | زان که تا محشر مدام است ار نگاهی کرد و رفت | |
هم سفالین ساغرم بشکست و هم مسکین دلم | شحنهی شهر امشب از سنگی گناهی کرد و رفت | |
ماهی از شوخی دلی پیش فروغی دید و برد | شاهی از رحمت نظر بر دادخواهی کرد و رفت |