فروغی بسطامی (غزلیات)/ای کاش پی قتل من آن سیم تن افتد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (ای کاش پی قتل من آن سیم تن افتد) از فروغی بسطامی |
' |
ای کاش پی قتل من آن سیم تن افتد | شاید که نگاهش گه کشتن به من افتد | |
صد تیشه بباید زدنش بر دل هر سنگ | تا سایهی شیرین به سر کوه کن افتد | |
واقف شود از حالت دلهای شکسته | هر دل که در آن جعد شکن بر شکن افتد | |
خمیازه گشاید دهن زخم دلم باز | چون دیده بدان غمزهی ناوک فکن افتاد | |
ترسم که ز زندان سر زلف توام دل | آزاد نگردیده به چاه ذقن افتاد | |
جان دادم و بوسی ز دهان تو گرفتم | فریاد گر این قصه دهن بر دهن افتاد | |
کو بخت بلندی که بر زلف تو یک چند | من بر سر حرف آیم و غیر از سخن افتد | |
برخیزد و جان در قدمت بازفشاند | گر چشم تو بر کشتهی خونینکفن افتاد | |
صاحب نظری را که به چشم توفتد چشم | حاشا که به دنبال غزال ختن افتد | |
بگذار که بیند قد و روی تو فروغی | تا از نظرش جلوهی سرو و سمن افتد |