فروغی بسطامی (غزلیات)/فرخنده شکاری که ز پیکان تو افتد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (فرخنده شکاری که ز پیکان تو افتد) از فروغی بسطامی |
' |
فرخنده شکاری که ز پیکان تو افتد | در خون خود از جنبش مژگان تو افتد | |
داند که چرا چاک زدم جیب صبوری | هر دیده که بر چاک گریبان تو افتد | |
مرغ دلم از سینه کند قصد پریدن | مرغی ز قفس چون به گلستان تو افتد | |
هر تن که شود با خبر از فیض شهادت | خواهد که سرش بر سر میدان تو افتد | |
خون گریه کند غنچه به دامان گلستان | هر گه که به یاد لب خندان تو افتد | |
تا دید زنخدان و سر زلف تو، دل گفت | نازم سر گویی که به چوگان تو افتد | |
مجموع نگردد دل صیدی که همه عمر | دربند سر زلف پریشان تو افتد | |
بر صبح بناگوش منه طرهی شب رنگ | بگذار فروغی به شبستان تو افتد | |
بر پای شود روز جزا محشر دیگر | چون چشم ملائک به شهیدان تو افتد | |
منزل کن ای مه به دل گرم فروغی | میترسم از این شعله که بر جان تو افتد |