فروغی بسطامی (غزلیات)/تا صبا شانه بر آن سنبل خم در خم زد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (تا صبا شانه بر آن سنبل خم در خم زد) از فروغی بسطامی |
' |
تا صبا شانه بر آن سنبل خم در خم زد | آشیان دل یک سلسله را بر هم زد | |
بود از زلف پریشان توام خاطر جمع | فتنه عشق چو گیسوی تواش بر هم زد | |
تابش حسن تو در کعبه و بت خانه فتاد | آتش عشق تو بر محرم و نامحرم زد | |
تو صنم قبلهی صاحب نظرانی امروز | که زنخدان تو آتش به چه زمزم زد | |
گر نه از مردن عشاق پریشانحال است | پس چرا زلف تو صد حلقه درین ماتم زد | |
حال دل سوختهی عشق کسی میداند | که به دل داغ تو را در عوض مرهم زد | |
اگر آن خال سیه رهزن من شد شاید | زان که شیطان به همین دانه ره آدم زد | |
چشم بد دور که آن صفزده مژگان دراز | خنجری بر دل صد پارهی ما محکم زد | |
خجلت عشق به حدی است که در مجلس دوست | آستین هم نتوان بر مژهی پرنم زد | |
اولین نقطهی پرگار محبت ماییم | پس از آن کلک قضا دایرهی عالم زد | |
هر چه در جام تو ریزند فروغی مینوش | که به ساقی نتوان شکوه ز بیش و کم زد |