فروغی بسطامی (غزلیات)/چشم مستش اگر از خواب گران برخیزد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (چشم مستش اگر از خواب گران برخیزد) از فروغی بسطامی |
' |
چشم مستش اگر از خواب گران برخیزد | ای بسا فتنه که در دور زمان برخیزد | |
از پی جلوه گر آن سرو روان برخیزد | دل به عذر قدمش از سر جان برخیزد | |
عجبی نیست که در صحبت آن تازه جوان | پیر بنشیند و آن گاه جوان برخیزد | |
ضعفم از پای درانداخت خدایا مپسند | که ز کویش تن بی تاب و توان برخیزد | |
ترسم افزونی صیدی که در این صیدگه است | نگذارد که خدنگش ز کمان برخیزد | |
خون به پیمانه کشی مغبچگان بنشینند | کس نیارد ز در دیر مغان برخیزد | |
با کمان خانهی ابرو گذر انداز به شهر | کز دم تیر تو شهری به امان برخیزد | |
گر بدین پستهی خندان به چمن بنشینی | غنچه از شاخ به صد آه و فغان برخیزد | |
گر پس از مرگ قدم بر سر خاکم بنهی | استخوانم ز لحد رقصکنان برخیزد | |
آخر ای سرو خرامنده، فروغی تا چند | از سر راه تو حسرت نگران برخیزد |