فروغی بسطامی (غزلیات)/هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد) از فروغی بسطامی |
' |
هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد | جای رحم است بر او گر همه کافر باشد | |
قاتلی خون مرا ریخت که مقتولش را | باز بر سر هوس ضربت دیگر باشد | |
گر صبا دم زند از مشک ختن عین خطاست | با دماغی که از آن طره معطر باشد | |
من ندانم که لب از وصف لبش بربندم | سخن قند همان به که مکرر باشد | |
مشت خاکم ز لحد رقص کنان برخیزد | وعده وصلش اگر در صف محشر باشد | |
پر کند سیل سرشکم ز میان بنیادش | گر میان من و او سد سکندر باشد | |
خم آن طرهی مشکین و دل مسکینم | مثل شهپر شاهین و کبوتر باشد | |
واقف از حال پراکندهدلان دانی کیست | دل جمعی که در آن جعد معنبر باشد | |
گر تو در مجلس فردوس نباشی ساقی | می ننوشم اگر از چشمهی کوثر باشد | |
در ره عشق اگر بخت فروغی این است | یار باید که جفاکار و ستمگر باشد |