فروغی بسطامی (غزلیات)/دادن باده حرام است به نادانی چند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (دادن باده حرام است به نادانی چند) از فروغی بسطامی |
' |
دادن باده حرام است به نادانی چند | کب حیوان نتوان داد به حیوانی چند | |
گذر افتاد به هر حلقهی غم دوران را | مگر آن حلقه که ساقی زده دورانی چند | |
خون دل چند خوری زین فلک مینایی | ساغری چند بزن با لب خندانی چند | |
ایمن از فتنهی این گنبد مینا منشین | خیز و با دور قدح تازه کن ایمانی چند | |
راه در حلقهی پیمانه کشانت ندهند | تا سرت را ننهی بر سر پیمانی چند | |
کرم خواجه بهر بنده مشخص نشود | تا نباشد به کفش نامهی عصیانی چند | |
پای مجنون به در خیمهی لیلی نرسد | تا به سر طی نکند راه بیابانی چند | |
تشنه شو تا بخوری شربت آن چشمهی نوش | خسته شو تا ببری لذت درمانی چند | |
قصهی یوسف افتاده به چه دانی چیست | گر فتد راه تو در چاه زنخدانی چند | |
تا در آیینه تماشای جمالت نکنی | کی شوی با خبر از حالت حیرانی چند | |
بر سر زلف تو دیوانه دلم تنها نیست | که در این سلسله جمعند پریشانی چند | |
به تمنای تو ای سرو خرامان تا کی | سر هر کوچه زنم دست به دامانی چند | |
ترسم از چشم مسلمانکش کافرکیشت | بر در شاه فروغی کشد افغانی چند | |
دادگر داور بخشنده ملک ناصردین | که رسیدهست به فریاد مسلمانی چند |