فروغی بسطامی (غزلیات)/بر زلف تو باید که ره شانه ببندند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (بر زلف تو باید که ره شانه ببندند) از فروغی بسطامی |
' |
بر زلف تو باید که ره شانه ببندند | یا مشکفروشان در کاشانه ببندند | |
آن جا که تویی جای نظر بستن ما نیست | گو اهل نصیحت لب از افسانه ببندند | |
خرم دل قومی که به یاد لب لعلت | پیمان همه با گردش پیمانه ببندند | |
عیشی به از این نیست که از روی تو عشاق | برقع بگشاند و در خانه ببندند | |
بگشا گرهی از شکن جعد مسلسل | تا گردن یک سلسله دیوانه ببندند | |
بنمای به مرغان چمن دانهی خالت | تا دل به خریداری این دانه ببندند | |
شاید که به تحصیل تو ای گوهر شهوار | شاهان جهان همت شاهانه ببندند | |
کیفیت چشم تو کفاف همه را کرد | گو بادهفروشان در میخانه ببندند | |
بیرون نرود رنج خمار از سر مردم | گر دیده از آن نرگس مستانه ببندند | |
اهل نظر از زلف تو خواهند کمندی | تا دست عدوی شه فرزانه ببندند | |
کوشنده محمدشه غازی که سپاهش | دست فلک از بازوی مردانه ببندند | |
ای شاه فروغی به تجلی گه آن شمع | مپسند رقیبان پر پروانه ببندند |