فروغی بسطامی (غزلیات)/زان سبب جان آفرینش جان روشن لطف کرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (زان سبب جان آفرینش جان روشن لطف کرد) از فروغی بسطامی |
' |
زان سبب جان آفرینش جان روشن لطف کرد | تا همایون سایهاش را بندگی از جان کند | |
چون وجودش نیک خواه شاه جم جاه است بس | فرصتش بادا که نیکیهای بی پایان کند | |
نیک حال و نیک فال و نیک خوی و نیک خواه | نیک بخت آن کس که با وی جنبش جولان کند | |
پاک یزدان فطرت پاکش ز پاکی آفرید | تا تمام عمر میل صحبت پاکان کند | |
شب در ایوانی که از جاهش حکایت کردهاند | صبح کیوان فلک تعظیم آن ایوان کند | |
سخت پیمانتر ندید از وی جهان سست عهد | مرد میباید که با مردی چنین پیمان کند | |
گر ز معماری ندارد اطلاعی پس، چرا | فکر آبادی برای هر دل ویران کند | |
هر لیمی را که بر خلق خوش او راه نیست | کی مشام خلق را مشکین و مشک افشان کند | |
هر کسی بر خوان هستی خورده نانش را بسی | خود چنین کس را خدا البته صاحب نان کند | |
هر دلی کز نعمت الوان او آسوده نیست | عن قریب از آتش جوعش قضا بریان کند | |
هر ز پا افتاده پیری را گرفت از لطف دست | من جوان مردی ندیدم کاین همه احسان کند | |
کو جوادی همچو او کاندر حق بیچارگان | هر چه مقدورش بود در عالم امکان کند | |
داغ دلها را به دست مرحمت مرهم نهد | درد جانها را ز فرط مکرمت درمان کند | |
یارب از خمخانهات پیمانهاش در دور باد | تا فلک ساقی صفت گردد زمین دوران کند | |
خضرسان از چشمهی احسان هستی بخش نوش | جرعهی باقی بنوشد عمر جاویدان کند | |
بر فروغی لازم است اوصاف این بخشنده را | زیور دفتر نماید زینت دیوان کند |